ساقیا برخیز و درده جام را



ساقیا برخیز و درده جام را
خاک بر سـر کن غم ایـّام را

سـاغر مِی بر کفم نه تا ز بر
برکشم این دلق ازرق فام را

گر چه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را

باده درده چند از این باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را

#حافظ
دیدگاه ها (۱)

‌حدیث عشق به طومار در نمی‌گنجدبیان دوست به گفتار در نمی‌گنجد...

ز جان نداشت دلم طاقت جدایی و از اشککشید پرده به چشمم که رفتن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط