آن قدر خسته ام از تکرار که دلم یک اسب سیاه می خواهد با هی
آنقدر خستهام از تکرار که دلم یک اسب سیاه میخواهد با هیبتی به اندازهی تمام سالهایی که دلم میخواست فریاد بزنم اما سکوت کردم.
دلم یک اسب سیاه میخواهد که مرا دور تمام جهان بچرخاند، که او بدود و من پرواز کنم، که او بپرد و من اوج بگیرم.
دلم میخواهد تمام کوهها و جنگلهای دنیا را ببینم و از روی تمام رودخانهها عبور کنم، دلم میخواهد به اندازهی تمام حصارهای جهان، آزاد باشم و رهاتر از بادهای بهار، تمام موانع و قضاوتها را پشت سر بگذارم.
دلم یک اسب سیاه میخواهد که به محض اینکه رنجیدم و بیانصافیها محاصرهام کردند، به او پناه ببرم و او مرا تا دوردستترین خیالات و بعیدترین سرزمینها ببرد. که هردو گیسو به باد بسپاریم و آنقدر برویم تا به آرامش مطلق برسیم، آنقدر برویم که صدای فریب و قضاوت آدمها را نشنویم و از بیانصافیِ زمانه دور باشیم، آنقدر برویم تا به کلبهی متروکهای برسیم، در جنگلی که هیچکس راه رسیدن به آن را بلد نیست.
آنقدر برویم تا به مرکز ثقل سکوت و آرامش جهان برسیم، جایی که تنها صدای ممکن، صدای باد باشد، و صدای رقصیدن برگها، و جیک جیک صبحهنگام گنجشکها...
دلم از هیاهو و تکرار گرفته، یک اسب سیاه میخواهم به هیبت تمامِ یکجا ماندنها و درجا زدنها و نرسیدنها،
که مرا بردارد و تا دورترین سرزمینهای دنج و ناشناخته برساند.
که میخواهم آزادی و پرواز را تجربه کنم.
#نرگس_صرافیان_طوفان
آنقدر خستهام از تکرار که دلم یک اسب سیاه میخواهد با هیبتی به اندازهی تمام سالهایی که دلم میخواست فریاد بزنم اما سکوت کردم.
دلم یک اسب سیاه میخواهد که مرا دور تمام جهان بچرخاند، که او بدود و من پرواز کنم، که او بپرد و من اوج بگیرم.
دلم میخواهد تمام کوهها و جنگلهای دنیا را ببینم و از روی تمام رودخانهها عبور کنم، دلم میخواهد به اندازهی تمام حصارهای جهان، آزاد باشم و رهاتر از بادهای بهار، تمام موانع و قضاوتها را پشت سر بگذارم.
دلم یک اسب سیاه میخواهد که به محض اینکه رنجیدم و بیانصافیها محاصرهام کردند، به او پناه ببرم و او مرا تا دوردستترین خیالات و بعیدترین سرزمینها ببرد. که هردو گیسو به باد بسپاریم و آنقدر برویم تا به آرامش مطلق برسیم، آنقدر برویم که صدای فریب و قضاوت آدمها را نشنویم و از بیانصافیِ زمانه دور باشیم، آنقدر برویم تا به کلبهی متروکهای برسیم، در جنگلی که هیچکس راه رسیدن به آن را بلد نیست.
آنقدر برویم تا به مرکز ثقل سکوت و آرامش جهان برسیم، جایی که تنها صدای ممکن، صدای باد باشد، و صدای رقصیدن برگها، و جیک جیک صبحهنگام گنجشکها...
دلم از هیاهو و تکرار گرفته، یک اسب سیاه میخواهم به هیبت تمامِ یکجا ماندنها و درجا زدنها و نرسیدنها،
که مرا بردارد و تا دورترین سرزمینهای دنج و ناشناخته برساند.
که میخواهم آزادی و پرواز را تجربه کنم.
#نرگس_صرافیان_طوفان
۷.۵k
۱۸ بهمن ۱۴۰۰