یه شبایی تو زندگی هست که...
یه شبایی تو زندگی هست که...
وقتی دفتر خاطرات زندگیت رو ورق میزنی...
به یه چیزایی میرسی که نمیدونی تقدیرت بوده یا تقصیرت...
به آدمایی میرسی که هضمشون برای دلِ کوچیکت سخته...
به یه دردهایی میرسی که برای سن و سالت بزرگه...
به آرزوهایی که تَوَهم شد...
رویاهایی که گذشت...
به چیزایی که حقت بود اما شد ٫٫توقع٫٫...
و زخمهایی که با نمکِ روزگار آغشته شد...
و احساسی که دیگران اشتباه مینامند...
و دست آخر دنیایی که بهت پشت کرده...
و باز هم انتهای آرزوهایی که نشد و به دلت موند...
و دیگه سکوت هم دوای دردش نیست...
ای کاش دنیا کمی مهربون تر میشد باهامون... :(
#جیرجیرک_کوچولو
وقتی دفتر خاطرات زندگیت رو ورق میزنی...
به یه چیزایی میرسی که نمیدونی تقدیرت بوده یا تقصیرت...
به آدمایی میرسی که هضمشون برای دلِ کوچیکت سخته...
به یه دردهایی میرسی که برای سن و سالت بزرگه...
به آرزوهایی که تَوَهم شد...
رویاهایی که گذشت...
به چیزایی که حقت بود اما شد ٫٫توقع٫٫...
و زخمهایی که با نمکِ روزگار آغشته شد...
و احساسی که دیگران اشتباه مینامند...
و دست آخر دنیایی که بهت پشت کرده...
و باز هم انتهای آرزوهایی که نشد و به دلت موند...
و دیگه سکوت هم دوای دردش نیست...
ای کاش دنیا کمی مهربون تر میشد باهامون... :(
#جیرجیرک_کوچولو
۱۳.۲k
۰۶ دی ۱۴۰۱