لیلی تکلیمی:
لیلی تکلیمی:
♦ ️آبادوچور
♦ ️کار جدیدی از: لیلی_تکلیمی
نویسنده رمانهای:
#گل_حسرت #دنیای_پنهان #روشنایی #فصل_پژمردن (کامل شده - مجازی)
#کابوس_های_شب_امتحان (درحال تایپ)
#بیراهه (درحال تایپ)
#پشت_کوه (در دست چاپ)
#بی_رنگ (در دست چاپ)
🔶 آبادوچور روایت آنهایی است که با کاشتن بذر کینه، در پی شوره زار کردن دلهای آباد از عشق و محبتند. (آباد: زمین حاصلخیز / چور: زمین بی حاصل و بایر)
🔷 بخشی از رمان:
گیلدا باور نمی کرد هرگز چنین حرف هایی را از هرمان بشنود، هر طور بود از او فاصله گرفت و نگاه پر گلایه ی خود را به چشمان بی قرارش دوخت:
ـ"ولی من.... الی نیستم که با کثافتکاری هات مشکلی نداشته باشم! چه طور می تونی اینقدر خائن باشی؟ چه طور؟!...."
تیزی این خنجر که بر قلب هرمان نشست آن قدر درد داشت که نتوانست جلوی فریادش را بگیرد:
ـ"من خائن نیستم گیلدا! فقط نتونستم عاشق الی باشم... نتونستم!"
نگاهشان خیره به هم، یکی خشمگین و دردمند، دیگری دلخور و پر استفهام! کار بالا گرفته و دیگر جای سکوت نبود اگرچه برای هرمان ادامه دادن این صحبت مثل خودکشی به نظر می رسید:
ـ"یه عمر از این عذاب لعنتی به خودم می پیچم که «اون» به من محبت کرده و من «تو»یی رو می خوام که همیشه مرده و زنده ی مهیارو به من ترجیح دادی! کثافتم من.... تو حق داری منو نخوای...."
https://t.me/leilytaklimiroman
♦ ️آبادوچور
♦ ️کار جدیدی از: لیلی_تکلیمی
نویسنده رمانهای:
#گل_حسرت #دنیای_پنهان #روشنایی #فصل_پژمردن (کامل شده - مجازی)
#کابوس_های_شب_امتحان (درحال تایپ)
#بیراهه (درحال تایپ)
#پشت_کوه (در دست چاپ)
#بی_رنگ (در دست چاپ)
🔶 آبادوچور روایت آنهایی است که با کاشتن بذر کینه، در پی شوره زار کردن دلهای آباد از عشق و محبتند. (آباد: زمین حاصلخیز / چور: زمین بی حاصل و بایر)
🔷 بخشی از رمان:
گیلدا باور نمی کرد هرگز چنین حرف هایی را از هرمان بشنود، هر طور بود از او فاصله گرفت و نگاه پر گلایه ی خود را به چشمان بی قرارش دوخت:
ـ"ولی من.... الی نیستم که با کثافتکاری هات مشکلی نداشته باشم! چه طور می تونی اینقدر خائن باشی؟ چه طور؟!...."
تیزی این خنجر که بر قلب هرمان نشست آن قدر درد داشت که نتوانست جلوی فریادش را بگیرد:
ـ"من خائن نیستم گیلدا! فقط نتونستم عاشق الی باشم... نتونستم!"
نگاهشان خیره به هم، یکی خشمگین و دردمند، دیگری دلخور و پر استفهام! کار بالا گرفته و دیگر جای سکوت نبود اگرچه برای هرمان ادامه دادن این صحبت مثل خودکشی به نظر می رسید:
ـ"یه عمر از این عذاب لعنتی به خودم می پیچم که «اون» به من محبت کرده و من «تو»یی رو می خوام که همیشه مرده و زنده ی مهیارو به من ترجیح دادی! کثافتم من.... تو حق داری منو نخوای...."
https://t.me/leilytaklimiroman
۲.۰k
۱۴ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.