شعر
💢 #شعر 💢
عشق را دادی دگر؛کابوس میخواهی مگر؟
بی نفس افتاده ام؛پابوس میخواهی مگر؟
تا به چشمت میزنم پرسه،نگاه از ما نگیر
در رهِ یک دَندِگی،معکوس میخواهی مگر؟
بر دل صافم،نشان از پیچ و تاب عشق توست
آخر از این قلب ما،چالوس میخواهی مگر؟
این صدای قلبِ من،آوازِ قویِ عشق توست
در مزار قلب من،ناقوس میخواهی مگر؟
تا مسیحِ عطر تو،یک لمس ما را فاصله...
تا به کِی از مرگِ من،افسوس میخواهی مگر؟
عشقِ تو در سینه ام چیزی برای من گذاشت؛
داغِ توخالی؛چرا؟ فانوس میخواهی مگر؟
سُرمه بر چشمان و قلبِ پاره،پایِ من نوشت؛
لعنتی! از جان من،طاووس میخواهی مگر؟
شعله میخیزد ز چشمم تا به پا خیزی زِ عشق
از تب چشمانِ من،ققنوس میخواهی مگر؟
گفتم:ای دل! دیدهام عشقت؛ولی حاشا که تو...
گفت: دعوا بر سرِ ناموس میخواهی مگر
عشق را دادی دگر؛کابوس میخواهی مگر؟
بی نفس افتاده ام؛پابوس میخواهی مگر؟
تا به چشمت میزنم پرسه،نگاه از ما نگیر
در رهِ یک دَندِگی،معکوس میخواهی مگر؟
بر دل صافم،نشان از پیچ و تاب عشق توست
آخر از این قلب ما،چالوس میخواهی مگر؟
این صدای قلبِ من،آوازِ قویِ عشق توست
در مزار قلب من،ناقوس میخواهی مگر؟
تا مسیحِ عطر تو،یک لمس ما را فاصله...
تا به کِی از مرگِ من،افسوس میخواهی مگر؟
عشقِ تو در سینه ام چیزی برای من گذاشت؛
داغِ توخالی؛چرا؟ فانوس میخواهی مگر؟
سُرمه بر چشمان و قلبِ پاره،پایِ من نوشت؛
لعنتی! از جان من،طاووس میخواهی مگر؟
شعله میخیزد ز چشمم تا به پا خیزی زِ عشق
از تب چشمانِ من،ققنوس میخواهی مگر؟
گفتم:ای دل! دیدهام عشقت؛ولی حاشا که تو...
گفت: دعوا بر سرِ ناموس میخواهی مگر
- ۳۷۱
- ۰۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط