احساسات آبی

احساسات آبی
season:²
part:⁴¹
یونا:تو...تو کی هستی؟
-یه نفر
یونا:چرا تا حالا ندیدمت
-دیدی ولی نمیشناسی
چهرشو پوشونده بود فقط چشماش دیده می‌شد با دقت داشتم نگاه می‌کردم
لیام:یونا پاشو...یونا
با صدای لیام بیدار شدم...پس همش خواب بود
یونا:چی شده
لیام:دیرمون شد زود باش
یونا:باشه...
...یک هفته بعد...
بعد از اینکه تمومی کارای مربوط به پرواز رو داخل فرودگاه انجام دادیم سوار هواپیما شدیم
لیام:من تا وقتی که برسیم یکم می‌خوابم
یونا:باشه
لپ تاپ رو باز کردم و تصمیم گرفتم سریالی رو که جدیدا طرفدارای زیادی پیدا کرده بود و شروع کنم..به نظر که سریال جالبی بود... وسطای قسمت ۴ بودم که احساس کردم خوابم میاد لپ تاپ رو گذاشتم کنار و خوابیدم...
یونا:بازم تو..؟
با نیشخند گفت
-خوشحالم که دوباره می‌بینمت
یونا:چی از جونم می‌خوای
-هیچی،اتفاقی که می‌خواستم خیلی وقت پیش افتاده...
یونا:منظورت چیه
چاقویی دستش بود، با سرعت دوید سمتم
-فقط بمیر
یونا:وا..وایسا
با جیغ زدن بیدار شدم کلی عرق کرده بودم دمای بدنم هم رفته بود بالا
لیام:خوبی؟
یونا:نه اصلا
لیام:کابوس دیدی؟
یونا:از کابوس هم بدتر بود چیزی شبیه دنیای واقعی بود
بطری آب بهم داد
لیام:اشکالی نداره یکم از این آب بخور حالت خوب میشه
یونا:ممنون
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۰)

احساسات آبی season:²part:⁴²رسیده بودیم کره به باهینی پیام دا...

احساسات آبیseason:²part:⁴³با شنیدن صدای آشنایی برگشتم-یونا ی...

خیلی پرسیدید که اسم بهتر نبود خب باید بگم آبی به معنای غم هس...

احساسات آبیseason:²part:⁴⁰طی این ۴ سال با دختری به اسم باهین...

یونا :رفتم بالا که یهو صدا نو تیف گوشی اومد بازش کردم که نو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط