توریختیعسلنابرابهکندوها

#تو_ریختی_عسل_ناب_را_به_کندوها
به رنگ و بوی تو آغشته اند شب بوها

 شبی به دست تو موگیر از سرم وا شد
و روی شانه من ریخت موج گیسوها

تو موی ریخته بر شانه را کنار زدی
و صبح سر زد از لابلای شب بوها

 و ساقه ها همه از برگ ها برهنه شدند
و پیش هم که نشستند آلبالوها

تو مثل باد شدی؛ گردباد ... و می پیچید
صدای خندۀ خلخال ها، النگوها

و دست های تو تالاب انزلی شد و ...بعد،
رها شدند در آرامش تنت قوها

شبیه لنج رها روی ماسه هایی و باز
چقدر خاطره دارند از تو جاشوها

 تو نیستی و دلم چکّه چکّه خون شده است
مکیده اند مرا قطره قطره زالوها

 «فروغ» نیستم و بی تو خسته ام کرده ست
«جدال روز و شب فرش ها و جارو ها»

شنیده ام که به جنگل قدم گذاشته ای
پلنگ وحشی من! خوش به حال آهوها...
دیدگاه ها (۱)

#ریگ_سنگین_به_دل_آب_روان_می_ماندمثل حرف دل من، کز تو نهان می...

#باور‌کردنی‌نیست‌اماهر صبح خورشیداز شانه‌های تو طلوع می‌کند....

#برگرد‌به‌قلب‌خسته‌ام‌شادے‌ده‌مخروبه‌دلم، بیا و آبادے دهچندی...

#شعر‌من‌کمی‌گوشه‌چشم‌نازک‌کن‌و‌لبخند‌بزندستم در قافیه تنگ اس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط