رمانمهدوی

#رمان_مهدوی ۸

🔸 قسمت هشتم

✅ کانال "مهدیاران"
@Mahdaviat

🔹 آرتور در حال قهقهه زدن بود که کسی به در اتاق زد. نیم‌نگاهی گذرا به هم انداختند و یک‌صدا اجازه ورود دادند اما به‌محض وارد شدن شخص، ادموند از جا پرید. وعده محقق شده و ملیکا حسینی، دختر محجبه و مسلمان دانشگاه برای دیدار او آمده بود. هر دو نفر تا حدودی دست‌پاچه شدند چون با وجود اینکه انتظار آمدن او را می‌کشیدند چند لحظه‌ای را به‌غفلت گذرانده بودند.

🔸 با لهجه خاصی که کاملاً نشان میداد خارجی است پرسید: آقای ادموند پارکر! قبل از هر چیز می‌خوام مراتب سپاسگزاری صمیمانه خودم رو بابت نجات جونم بهتون اعلام کنم، من زندگیم رو مدیون شما و دوستتون هستم و دوم اینکه باید باهاتون خصوصی در مورد موضوع مهمی صحبت کنم؛ و نگاهش را از او برداشت.

🔺 از حرکات و رفتار ملیکا هم میشد فهمید که دست‌پاچه و نگران است اما خیلی زود ظاهرش را حفظ کرد. آرتور هم متوجه شد که باید زودتر اتاق را ترک کند، بعد از کمی من‌من کردن گفت: یه پروژه‌ای هست که باید برم کتابخانه مرکزی دانشگاه، بهتره من زودتر برم، پس فعلاً تنهاتون میذارم. (ادامه دارد...)
📚 رمان #ادموند تالیف آمنه پازوکی

🔄 با ادموند همراه باشید تا ابعاد جدید و جذاب این زندگی عجیب روشن‌ شود...

#رمان_مهدوی ۸

✅ کانال "مهدیاران"
Telegram.me/joinchat/ESW1Az_J7HTsdzr4CymTtw
دیدگاه ها (۱)

#پرسش_و_پاسخ_مهدوی ۶✅ کانال "مهدیاران"@Mahdaviat⁉ ️ آیا درس...

📌 #طرح_مهدوی💠 #منتظر_یعنی ...🔅 وقتی بهش سلام دادن یا نیکی ...

#دلایل_عقلی_امامت_و_مهدویت ۶🔸 ره بَر...✅ کانال "مهدیاران"@...

#منبرک_و_دلنوشته_مهدوی ۶🔸 کار کردن برای امام زمان✅ کانال "...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط