صاحب هنر نگیرد بر بی‌هنر بهانه

می‌برزند ز مشرق شمع فلک زبانه
ای ساقی صبوحی درده می شبانه

عقلم بدزد لختی چند اختیار دانش
هوشم ببر زمانی تا کی غم زمانه

گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن
ور تیر طعنه آید جان منش نشانه

گر می به جان دهندت بستان که پیش دانا
ز آب حیات بهتر، خاک شرابخانه

آن کوزه بر کفم نه کآب حیات دارد
هم طعم نار دارد هم رنگ ناردانه

صوفی چگونه گردد گرد شراب صافی
گنجشک را نگنجد عنقا در آشیانه

دیوانگان نترسند از صولت قیامت
بشکیبد اسب چوبین از سیف و تازیانه

صوفی و کنج خلوت #سعدی و طرف صحرا
صاحب هنر نگیرد بر بی‌هنر بهانه
دیدگاه ها (۱)

فقر پدیده اجتماعی است

از من رَمَقی به سعی ساقی مانده‌است،وَزْ صحبتِ خلق، بی‌وفاقی ...

صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنمتا به کی در غم تو ناله شبگیر ک...

ای دل به کوی او ز که پرسم که یار کودر باغِ پر شکوفه که پرسد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط