میگفت وقتی از جبهه برگشت خونمونو تازه داشتیم سیمانکاری می
میگفت وقتی از جبهه برگشت خونمونو تازه داشتیم سیمانکاری میکردیم نورالدینم حواسش نبود و رفت روی سیمان و رد پاهاش افتاد روی سیمان و موند و خشک شد...
پسرم رفت و دیگه نیومد
از اون روز بالش مادر جا پای شیر مردش بود:’-(
اما امشب سرشو حتما رو زانوهای پسراش میذاره
و آروم میخوابه
آنام لای لای
غریب آنام لای لای
پسرم رفت و دیگه نیومد
از اون روز بالش مادر جا پای شیر مردش بود:’-(
اما امشب سرشو حتما رو زانوهای پسراش میذاره
و آروم میخوابه
آنام لای لای
غریب آنام لای لای
- ۶۹۷
- ۱۲ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط