میگفت وقتی از جبهه برگشت خونمونو تازه داشتیم سیمانکاری می
میگفت وقتی از جبهه برگشت خونمونو تازه داشتیم سیمانکاری میکردیم نورالدینم حواسش نبود و رفت روی سیمان و رد پاهاش افتاد روی سیمان و موند و خشک شد...
پسرم رفت و دیگه نیومد
از اون روز بالش مادر جا پای شیر مردش بود:’-(
اما امشب سرشو حتما رو زانوهای پسراش میذاره
و آروم میخوابه
آنام لای لای
غریب آنام لای لای
پسرم رفت و دیگه نیومد
از اون روز بالش مادر جا پای شیر مردش بود:’-(
اما امشب سرشو حتما رو زانوهای پسراش میذاره
و آروم میخوابه
آنام لای لای
غریب آنام لای لای
۶۱۹
۱۲ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.