«When he was your friend's brother»
«When he was your friend's brother»
«part_¹⁶»
رسیدم و رفتم داخل جیمین هم رسیده بود نشستم و یکم حرف زدیم که من خواستم حرفم و بزنم
جونگکوک: بچه ها میخوام یک چیزی بهتون بگم
تهیونگ و جیمین: چی
جونگکوک: من چند ذوزه با ات تو رابطه هستم و خیلی عاشقشم و اینو میدونید پس تصمیم گرفتم با ات ازدواج کنم
تهیونگ: خوبه که
جیمین: آره
جونگکوک: پس من فردا با مامان و باباش حرف میزنم
تهیونگ: اوکی
جونگکوک: خب من برم بای
تهیونگ و جیمین: بای
رفتم سوار ماشین شدم و حرکت کردم عمارت مامان و بابام رسیدم پیاده شدم رفتم داخل و لیا درحال تلوزیون دیدن بود
جونگکوک: های
لیا: یااا جونگکوکا
جونگکوک: بله
لیا: کجا بودی
جونگکوک: عمارت خودم
لیا: آها
جونگکوک: مامان و بابا
لیا: رفتن بیرون
جونگکوک: آها اوکی میرم اتاقم
لیا: باش
رفتم اتاق خودم رفتم یک حموم 20 مینی کردم اومدم بیرون و یک لباس پوشیدم موهام رو هم خشک کردم و رفتم تو گوشیم
شب
با صدا زدنای لیا بیدار شدم
جونگکوک: چته(خوابآلود)
لیا: بیا شام
جونگکوک: باش(خوابآلود)
لیا رفت منم بلند شدم دست و صورتم و آب زدم رفتم پایین مامان و بابا نشسته بودن با لیا منم رفتم نشستم و شروع کردیم
10مین بعد
جونگکوک: من دیگه میرم
ب/ج: کجا؟
جونگکوک: عمارتم
م/ج: باش برو
جونگکوک: قبل از اینکه برم میخوام راجب یک چیزی باهاتون صحبت کنم
ب/ج:چی؟
جونگکوک: خب راستش من از یک دختری خوشم میاد و می خوام باهاش ازدواج کنم
م/ج:....
«part_¹⁶»
رسیدم و رفتم داخل جیمین هم رسیده بود نشستم و یکم حرف زدیم که من خواستم حرفم و بزنم
جونگکوک: بچه ها میخوام یک چیزی بهتون بگم
تهیونگ و جیمین: چی
جونگکوک: من چند ذوزه با ات تو رابطه هستم و خیلی عاشقشم و اینو میدونید پس تصمیم گرفتم با ات ازدواج کنم
تهیونگ: خوبه که
جیمین: آره
جونگکوک: پس من فردا با مامان و باباش حرف میزنم
تهیونگ: اوکی
جونگکوک: خب من برم بای
تهیونگ و جیمین: بای
رفتم سوار ماشین شدم و حرکت کردم عمارت مامان و بابام رسیدم پیاده شدم رفتم داخل و لیا درحال تلوزیون دیدن بود
جونگکوک: های
لیا: یااا جونگکوکا
جونگکوک: بله
لیا: کجا بودی
جونگکوک: عمارت خودم
لیا: آها
جونگکوک: مامان و بابا
لیا: رفتن بیرون
جونگکوک: آها اوکی میرم اتاقم
لیا: باش
رفتم اتاق خودم رفتم یک حموم 20 مینی کردم اومدم بیرون و یک لباس پوشیدم موهام رو هم خشک کردم و رفتم تو گوشیم
شب
با صدا زدنای لیا بیدار شدم
جونگکوک: چته(خوابآلود)
لیا: بیا شام
جونگکوک: باش(خوابآلود)
لیا رفت منم بلند شدم دست و صورتم و آب زدم رفتم پایین مامان و بابا نشسته بودن با لیا منم رفتم نشستم و شروع کردیم
10مین بعد
جونگکوک: من دیگه میرم
ب/ج: کجا؟
جونگکوک: عمارتم
م/ج: باش برو
جونگکوک: قبل از اینکه برم میخوام راجب یک چیزی باهاتون صحبت کنم
ب/ج:چی؟
جونگکوک: خب راستش من از یک دختری خوشم میاد و می خوام باهاش ازدواج کنم
م/ج:....
۱۶.۴k
۳۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.