ارزو پارت ۷
ارزو پارت ۷
ا.ت ویو
+فکر نکنی خیلی مهربونم
ا.ت اروم زیر لب گفت عایشششش
+ کر نیستم شنیدم
ا.ت بدون اینکه توجه کنه دست یونجی ر و گرفت و نگهبانا بردنشون تو اتاق در رو هم قفل کردن
یونجی اصلا با ا.ت صحبت نمیکرد انگار که تو شک بود
_یونجیاااا
یونجی محل نمیزاشت ا.ت دستشو برد جلو صورت یونجی
-چیه چی شده
_ یونجی کجایی چرا صحبت نمیکنی
-م..من باورم نمیشه کسی که دوسش داشتم جزو مافیاست(گریه)
یونجیا میدونم توی شکی ولی خب سون جه ادم بدی نیست خیلی با من خوب بوده
-چ..چی جدی؟؟
_اره
-ولی ا.ت میدونی که کسی که پدر و مادرم رو کشت مافیا بود (گریه)
ا.ت که دید هیچ جوابی نداره دیگه حرف نزد
ویو جیسونگ
هه باورم نمشه هرچی ضعیفه دارم را میدم توی خونم
اها راستی ا.ت امروز قرار بوده بره تمرین
+ سون جه
&بله اقا
+ برو به ا.ت بگو بره سره تمرینش
&چشم
سون جه داشت میرفت توی اتاق ولی با خودش میگفت نباید خودمو به یونجی نشون بدم اون الان خیلی ناراحته
ا.ت ویو
نشسته بودیم که یکی در رو باز کرد
سون جه بود
& خاتم ا.ت
_ بله سون جه
& اقا گفتن برین سر تمرین
_ باشه الان میام
(سون جه با ناراحتی یه نیم نگاه به یونجی کرد و رفت
یونجی میخواست گریه کنه ولی روشو اونطرف کرد)
هوففف باز دوباره تمرین خدایا من کی قراره ازاد شم
رفتم تو حیاط جیسونگ هم اونجا بود
+بیا سر تمرینت امروز خیلی دیر کردی ساعت ۶ پس برای همین تا ساعت سه شب اینجا تمرین میکنی
_و..ولی
+ولی و اما نداریم باید باشی
منم به تمرینم رسیدم
اصلحه خیلی سنگین بود با خودم میگفتم با همین اصلحه بزنم توی سر خودم و بمیرم (:
فلش بک به ساعت ۱۲ شب
خیلی خسته شدم بدنم به خواب نیاز داره
اصلحه داشت از دستام میفتاد چشام سیاه تاریکی میرفت ولی بازم ادامه دادم
اصلحه رو بالا گرفتم و میزدم به اون شیشه هایی که مثلا هدف بودن
همینطوری ادامه دادم تا ساعت ۲ و نزم دیگه واقعا داشتم بیهوش میشدم
ا.ت سرشو گرفته بود اصلحه از دستش افتاد
ویو جیسونگ
داشتم رد میشدم که مت جه شدم ا.ت داره بیهوش میشه.
هان سریع رفت جای ا.ت
ا.ت افتاد توی بغلش و بیهوش شد
(ا.ت چقدر بدنش ضعیفه من تا صب بیدارم هیچکار نمیشم)
هان ا.ت رو بغل کرد و بردش تو اتاق خودش
+ سون جهههه
_ بله اقا
+ به دکتر بگو بیاد
& الان میگم
دکتر اومد ا.ت رو معاینه کرد
جیسونگ و سون جه بیرون بودن که دکتر اومد بیرون (¥علامت دکتر
¥اقای هان
+ چی شد
¥خانمتون باید استراحت کنن حالشون خیلی خرابه
+ خانمم؟؟؟اون زنه من نیست
¥ببخشید من فکر کردم همسرتونن
راستی ا.ت رو نباید بلندش کنین ممکنه آسیب ببینه
+ خب اون الان اتاق کنه من کجا بخوابم
& آقا فکر کنم باید..
هان حرفشو قطع کرد
+ روی زمین میخوابم
&باشه
جیسونگ داشت میرفت که بخوابه
عایشش دخترهی ...حالا من کجا بخوابم
ادامه در کامنت
ا.ت ویو
+فکر نکنی خیلی مهربونم
ا.ت اروم زیر لب گفت عایشششش
+ کر نیستم شنیدم
ا.ت بدون اینکه توجه کنه دست یونجی ر و گرفت و نگهبانا بردنشون تو اتاق در رو هم قفل کردن
یونجی اصلا با ا.ت صحبت نمیکرد انگار که تو شک بود
_یونجیاااا
یونجی محل نمیزاشت ا.ت دستشو برد جلو صورت یونجی
-چیه چی شده
_ یونجی کجایی چرا صحبت نمیکنی
-م..من باورم نمیشه کسی که دوسش داشتم جزو مافیاست(گریه)
یونجیا میدونم توی شکی ولی خب سون جه ادم بدی نیست خیلی با من خوب بوده
-چ..چی جدی؟؟
_اره
-ولی ا.ت میدونی که کسی که پدر و مادرم رو کشت مافیا بود (گریه)
ا.ت که دید هیچ جوابی نداره دیگه حرف نزد
ویو جیسونگ
هه باورم نمشه هرچی ضعیفه دارم را میدم توی خونم
اها راستی ا.ت امروز قرار بوده بره تمرین
+ سون جه
&بله اقا
+ برو به ا.ت بگو بره سره تمرینش
&چشم
سون جه داشت میرفت توی اتاق ولی با خودش میگفت نباید خودمو به یونجی نشون بدم اون الان خیلی ناراحته
ا.ت ویو
نشسته بودیم که یکی در رو باز کرد
سون جه بود
& خاتم ا.ت
_ بله سون جه
& اقا گفتن برین سر تمرین
_ باشه الان میام
(سون جه با ناراحتی یه نیم نگاه به یونجی کرد و رفت
یونجی میخواست گریه کنه ولی روشو اونطرف کرد)
هوففف باز دوباره تمرین خدایا من کی قراره ازاد شم
رفتم تو حیاط جیسونگ هم اونجا بود
+بیا سر تمرینت امروز خیلی دیر کردی ساعت ۶ پس برای همین تا ساعت سه شب اینجا تمرین میکنی
_و..ولی
+ولی و اما نداریم باید باشی
منم به تمرینم رسیدم
اصلحه خیلی سنگین بود با خودم میگفتم با همین اصلحه بزنم توی سر خودم و بمیرم (:
فلش بک به ساعت ۱۲ شب
خیلی خسته شدم بدنم به خواب نیاز داره
اصلحه داشت از دستام میفتاد چشام سیاه تاریکی میرفت ولی بازم ادامه دادم
اصلحه رو بالا گرفتم و میزدم به اون شیشه هایی که مثلا هدف بودن
همینطوری ادامه دادم تا ساعت ۲ و نزم دیگه واقعا داشتم بیهوش میشدم
ا.ت سرشو گرفته بود اصلحه از دستش افتاد
ویو جیسونگ
داشتم رد میشدم که مت جه شدم ا.ت داره بیهوش میشه.
هان سریع رفت جای ا.ت
ا.ت افتاد توی بغلش و بیهوش شد
(ا.ت چقدر بدنش ضعیفه من تا صب بیدارم هیچکار نمیشم)
هان ا.ت رو بغل کرد و بردش تو اتاق خودش
+ سون جهههه
_ بله اقا
+ به دکتر بگو بیاد
& الان میگم
دکتر اومد ا.ت رو معاینه کرد
جیسونگ و سون جه بیرون بودن که دکتر اومد بیرون (¥علامت دکتر
¥اقای هان
+ چی شد
¥خانمتون باید استراحت کنن حالشون خیلی خرابه
+ خانمم؟؟؟اون زنه من نیست
¥ببخشید من فکر کردم همسرتونن
راستی ا.ت رو نباید بلندش کنین ممکنه آسیب ببینه
+ خب اون الان اتاق کنه من کجا بخوابم
& آقا فکر کنم باید..
هان حرفشو قطع کرد
+ روی زمین میخوابم
&باشه
جیسونگ داشت میرفت که بخوابه
عایشش دخترهی ...حالا من کجا بخوابم
ادامه در کامنت
۳.۰k
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.