بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران

بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران

با ساربان بگویید احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران

بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت
گریان چو در قیامت چشم گناهکاران

ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد
از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران

چندین که برشمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران

سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران

چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت
باقی نمی‌توان گفت الا به غمگساران

#سعـدےِ‌جان


مرسی ڪه هستین دوستانِ‌ جان
سعـی میڪنم زود برگــردم
موفق باشید و مانا
در پنـاه خــداے مهــربون🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
دیدگاه ها (۳۱)

‌به هر دم از زبان عشق بر ما سلامست و سلامست ...

‌سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای...منم من، میهمان هر شبت، لول...

سالها رفت و هنوزیک نفر نیست بپرسد از منکه تو از پنجره عشق چه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط