می ترسم. نه اینکه بترسم، اما به محض اینکه به یادش می افتم
می ترسم. نه اینکه بترسم، اما به محض اینکه به یادش می افتم دلهره می گیرم. ضربان قلبم نظم همیشگی اش را فراموش می کند و دست هایم بی دلیل می لرزد. فردا همیشه بزرگ ترین معضل زندگی ام بوده. فردایی که نمی دانم چه خوابی برای آرزوهایم دیده. طفلکی زیاد هم بد نیست اما هنوز نتوانسته حسن نیتش را به من ثابت کند. گاهی تصمیم می گیرم به چشم یک دوست، یک همراه نگاهش کنم اما نمی شود. اکثر شب ها می آید و مثل بختک می نشیند روی لحظه های بین خواب و بیداری ام. مدام از خودم می پرسم چه خوابی برای خودم، برای آنهایی که دوستشان دارم دیده است؟ اصلاً همیشه از ناشناخته ها می ترسیدم. ناشناخته هایی که در زندگی تمام ما حضور پر رنگی دارند اما ناچاریم بپذیریم شان. پذیرفتن آنچه که در راه است برای من کار ساده ای نیست. تنها می توانم هر شب قبل از اینکه بخوابم با هراس آینده ام کمی صحبت کنم و از او بخواهم که دلشوره هایم را درک کند. و تا آنجا که می تواند مهربان باشد. می دانم که فردا همان امروزی است که ناگزیر می رسد. و اگر بخواهد می تواند دوست خوبی برایم باشد.
#رادیو_هفت
#رادیو_هفت_انقضا_ندارد
#رادیو_هفت
#رادیو_هفت_انقضا_ندارد
۲.۷k
۲۱ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.