گفتم تو را ببوسم و بگذارمت کنار

* * *
گفتم تو را ببوسم و بگذارمت کنار
اما به لطف بوسه شد این عشق ماندگار
داد از لبت که داد مرا جان و بعد از او
جانم به لب رسید ز بیداد روزگار
آن روزها قرار مرا بیقرار کرد
حالا دلم بدون قرار است بیقرار

غیر از تداعی تو و رنج نبودنت
این سالها مرا چه نصیبی است از بهار ؟

بین من و تو مرز جدایی کشیده اند
راه عبور نیست ازین سیم خار دار
از دل ببر غبار که ردی نمانده است
از آن همه سواره ی گمگشته در غبار
با خنده ی تو قصه ی این عشق شد شروع
اکنون زمان گریه ی من انتهای کار . . .
ناصر_عبدالمحمدی
دیدگاه ها (۹)

دستت را که نمیتوانملااقل بگذار...بهانه ات را بگیرم !! #عکس_ن...

حال عجیبی دارد این روزهای من گیر کرده ام... بین "ساعتی" که ن...

وای بر من،تو همانی که امیدم بودی؟توهمان چشم سیه دلبر افسونگر...

* * * من تلخم و خراب... چه داری برای من؟ساقی، به جز شراب چه ...

من وتو نسبتمان چیست؟ نگاردل هم بیقرار  هم  و یک  عمر  قرار  ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط