گفتم تو را ببوسم و بگذارمت کنار
* * *
گفتم تو را ببوسم و بگذارمت کنار
اما به لطف بوسه شد این عشق ماندگار
داد از لبت که داد مرا جان و بعد از او
جانم به لب رسید ز بیداد روزگار
آن روزها قرار مرا بیقرار کرد
حالا دلم بدون قرار است بیقرار
غیر از تداعی تو و رنج نبودنت
این سالها مرا چه نصیبی است از بهار ؟
بین من و تو مرز جدایی کشیده اند
راه عبور نیست ازین سیم خار دار
از دل ببر غبار که ردی نمانده است
از آن همه سواره ی گمگشته در غبار
با خنده ی تو قصه ی این عشق شد شروع
اکنون زمان گریه ی من انتهای کار . . .
ناصر_عبدالمحمدی
گفتم تو را ببوسم و بگذارمت کنار
اما به لطف بوسه شد این عشق ماندگار
داد از لبت که داد مرا جان و بعد از او
جانم به لب رسید ز بیداد روزگار
آن روزها قرار مرا بیقرار کرد
حالا دلم بدون قرار است بیقرار
غیر از تداعی تو و رنج نبودنت
این سالها مرا چه نصیبی است از بهار ؟
بین من و تو مرز جدایی کشیده اند
راه عبور نیست ازین سیم خار دار
از دل ببر غبار که ردی نمانده است
از آن همه سواره ی گمگشته در غبار
با خنده ی تو قصه ی این عشق شد شروع
اکنون زمان گریه ی من انتهای کار . . .
ناصر_عبدالمحمدی
- ۱.۲k
- ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط