پارت ۱۳ عشق در نفرت

بعد عوض کردن لباسم سوار ماشین شدیم به طرف فرودگاه راه افتادیم بعد تو ماشین کلا سکوت حکم فرمانی میکرد ولی من اونو شکستم و گفتم
من:حالا این دختر خالت کی هست
کوک:اسمش ساشا از هر کسی بهم نزدیک تره
من:اهان.....پس صمیمی هستین
کوک:بگی نگی
بعد چند‌ دقیقه رسیدیم رفتیم داخل فرودگاه و رو صندلی نشستیم
بعد چند دقیقه یه دختر که از تیپش معلوم بود خر پولن و از قیافش میزد که مغرور باشه اومد طرف کوک
دختر:اوه اوپااااااا
کوک:ساشاااا مگه نگفتم به من نگو اوپا
دختر:باوشه بابا اه.......امممم پس این همون دختریه که کوکی منو دزدید همم
من:من...
کوک نذاشت کامل حرفمو بزنم گفت
کوک:این ساشاس دختر خالم
من:امم خوشبختم منم ا/ت هستم
ساشا:معرفی رو ول کن نمیریم خونه؟
کوک:چرا بریم لونا
ساشا:به...من...نگو...لونا
کوک :باشه خوب بریم لونا 😂
ساشا:کوککککککککک(با داد)
کوک:باوشه چرا عصبی میشی 🤣😂
قشنگ با کوک گرم گرفته بودو باهم میگفتو میخندیدن این کارهاشون رو عصابم میرفت نمیدونم چرا ولی حس حسودی کل وجودمو گرفته بود
من:امممم کوک من میخوام یکم برم بگردم
کوک:باشه
هیچ وقت اجازه نمیداد چرااااا انقدر مهربون شده


ببخشید این پارت کم شد خیلی درگیرم وقت نمی کنم
ببخشید ولی سعی میکنم بنویسم

#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن