پارت 15
پارت 15
صدای داد مکس و پدرش که درو میزدن و
میگفتن ولش کن میومد ولی در قفل بود نمیتونستن کاری کنن
بعد زدنش رفت سراغ کمد ولی بعدش منصرف شد از توی جیبش یه چاقو دراورد و اومد سراغش تقریبا همه جای بدنش با چاقو بریده شده بود انقدر خونریزی داشت که کل لباس ا/ت خونی بود کف زمین آغشته شده بود به خون بعدش که کارش با چاقو تموم شد رفت سراغ کمد و از توی کمد یه شیشه در اورد و یه شیشه ی دیگه که داخلش عسل بود رو در اورد دو تا شیشه رو کنار دستش روی زمین گذاشت موهای خدمتکارو توی دستاش گرفت که باعث شد خدمتکار یه جیغ بنفش بکشه ا/ت که عاشق این صدا بود با نفس نفس گفت
ا/ت : الان یه سوال می.. پرسم باید جواب بدی
خدمتکار :......
ا/ت داد بلندی زد : فهمیدیی
خدمتکار که داشت گریه میکرد سرشو به معنی باشه تکون داد
ا/ت : صداتو نشنیدم
خدمتکار با صدایی که انگار از ته چاه درمیومد گفت : باشه
ا/ت : بلند تر
خدمتکار : باشه
ا/ت داد زد : گفتم بلند تر
خدمتکار داد زد : باشه
ا/ت بلند خندید هر لحظه خنده هاش بیشتر میشد عین دیوانه ها میخندید که یهو جدی شد و ادامه داد
ا/ت : سوسکارو دوست داری؟
خدمتکار که کاملا معلوم بود که ترسیده با چشمای گرد به ا/ت نگاه میکرد نمیدونست قراره چه اتفاقی بیوفته
ا/ت داد زد : جواب منو بده عوضی
خدمتکار: ن.. هه
ا/ت : خب پس میتونی باهاشون آشنا شی شاید خوشت اومد
ا/ت اون شیشه ای که جز عسل با خودش اورده بود رو بالا گرفت جوری که خدمتکار ببینه ا/ت با خنده گفت :
خوشت اومد
خدمتکار گریه اش بیشتر و بیشتر شد و گفت
خدمتکار : هر کار.. کاری.. بگی. .. د میک... نم تروخدا
ا/ت: هر کاری؟
خدمتکار سرشو بالا پایین کرد
ا/ت : خوبه
صدای داد مکس و پدرش که درو میزدن و
میگفتن ولش کن میومد ولی در قفل بود نمیتونستن کاری کنن
بعد زدنش رفت سراغ کمد ولی بعدش منصرف شد از توی جیبش یه چاقو دراورد و اومد سراغش تقریبا همه جای بدنش با چاقو بریده شده بود انقدر خونریزی داشت که کل لباس ا/ت خونی بود کف زمین آغشته شده بود به خون بعدش که کارش با چاقو تموم شد رفت سراغ کمد و از توی کمد یه شیشه در اورد و یه شیشه ی دیگه که داخلش عسل بود رو در اورد دو تا شیشه رو کنار دستش روی زمین گذاشت موهای خدمتکارو توی دستاش گرفت که باعث شد خدمتکار یه جیغ بنفش بکشه ا/ت که عاشق این صدا بود با نفس نفس گفت
ا/ت : الان یه سوال می.. پرسم باید جواب بدی
خدمتکار :......
ا/ت داد بلندی زد : فهمیدیی
خدمتکار که داشت گریه میکرد سرشو به معنی باشه تکون داد
ا/ت : صداتو نشنیدم
خدمتکار با صدایی که انگار از ته چاه درمیومد گفت : باشه
ا/ت : بلند تر
خدمتکار : باشه
ا/ت داد زد : گفتم بلند تر
خدمتکار داد زد : باشه
ا/ت بلند خندید هر لحظه خنده هاش بیشتر میشد عین دیوانه ها میخندید که یهو جدی شد و ادامه داد
ا/ت : سوسکارو دوست داری؟
خدمتکار که کاملا معلوم بود که ترسیده با چشمای گرد به ا/ت نگاه میکرد نمیدونست قراره چه اتفاقی بیوفته
ا/ت داد زد : جواب منو بده عوضی
خدمتکار: ن.. هه
ا/ت : خب پس میتونی باهاشون آشنا شی شاید خوشت اومد
ا/ت اون شیشه ای که جز عسل با خودش اورده بود رو بالا گرفت جوری که خدمتکار ببینه ا/ت با خنده گفت :
خوشت اومد
خدمتکار گریه اش بیشتر و بیشتر شد و گفت
خدمتکار : هر کار.. کاری.. بگی. .. د میک... نم تروخدا
ا/ت: هر کاری؟
خدمتکار سرشو بالا پایین کرد
ا/ت : خوبه
۶۳.۱k
۲۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.