گفت مرا یادت هست

گفت: «مرا یادت هست؟»
دویدم و در راه فکر کردم که من چه یادی دارم، چرا یادم به وسعت همه ی تاریخ است؟
و چرا آدم ها در یاد من زندگی می کنند و من در یاد هیچکس نیستم؟


📖 #سال_بلوا
✍ 🏻 #عباس_معروفی
دیدگاه ها (۲۳)

به دست خلقِ عالم کاسه‌ی دریوزه می‌بینمگدا چون پادشه گردد، گد...

پس از مردن روان شو جان من از پیشِ تابوتمکه سنگین می‌رود نعشی...

زودتر از من بمیر ...تنها کمی زودتر!تا تو آنی نباشی که مجبور ...

کفن‌دزد از سخن‌دزد امتیازِ فاحشی داردکه آن پیراهنِ تن می‌برد...

گفت: مرا یادت هست؟دویدم و در راه فکر کردم که من چه یادی دارم...

چند روز بعدَ از اینکه احساسِ پوچی و پوکی میکردم چند خط کتاب ...

دیر گاهی ست که تنها شده ام غصه غربت صحرا شده اموس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط