چوپانی به مقام وزارت رسید هر روز بامداد بر می خاست و کلی

چوپانی به مقام وزارت رسید. هر روز بامداد بر می خاست و کلید بر می داشت و درب خانه پیشین خود باز می کرد و ساعتی را در خانه چوپانی خود می گذراند.
سپس از آنجا بیرون می آمد و به نزد امیر می رفت.
شاه را خبر دادند که وزیر هر روز صبح به خلوتی می رود و هیچ کس را از کار او آگاهی نیست.

امیر را میل بر آن شد تا بداند که در آن خانه چیست.

روزی ناگاه از پس وزیر بدان خانه در آمد. وزیر را دید که پوستین چوپانی بر تن کرده و عصای چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانی می خواند.

امیر گفت: ای وزیر ! این چیست که می بینم! ؟ وزیر گفت : هر روز بدین جا می آیم تا ابتدای خویش را فراموش نکنم و به غلط نیفتم ، که هر که روزگار ضعف به یاد آرد ، در وقت توانگری ، به غرور نغلتد.

_____________
کانال نجات از گناه
https://telegram.me/joinchat/BgS9GT7uXr0EY-5TLCp9Tg
#داستان
دیدگاه ها (۳)

#سخن_بزرگان شهید #چمراناگر امام زمان غیبت کرده است، این غیبت...

طرح|من زارها عارفاً بحقّها فله الجنة.امام رضا علیه السلام فر...

آیه 23 از سوره نور :«إِنَّ الَّذِینَ یَرْ‌مُونَ الْمُحْصَنَا...

دو چیز گران بهاهدایت قرآن را باید در زندگی خود حاکم کرد.ما ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط