بلد بودم نقش بازی کنم

بَلد بودم نقش بازی کنم
در نخواستنت
به امانِ خدا رَها کردنت
با یک لبخند ...
بلد بودم که نداشتنت چگونه است
و میدانستم میشود
بعضی جاها مُرد
اما
نفَس کشید ...
.
.
به رفتنت بر نخورَد ؛
از روزی که آمدی
نَبودنت را
به هزار بَهانه نتوانستنِ خواستنت را (!)
از چشمانت
خوانده بودم ...
.
. #مریم_قهرمانلو
دیدگاه ها (۳)

قرآنش را برمیدارد، مینشیند روی صندلی همیشگی. شروع میکند با ص...

همه ی مالحظه هایی رو داریمکه زُل میزنیم یه جاو به یه چیزی فک...

بگذار که من چون تو کسی داشته باشمغرقت که شدم هم نفسی داشته ب...

به درک اینکه دلت با من نیستبه درک حالِ دلم داغونهبه درک .. ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط