پی به راز سفرم برد و چنان ابر گریست

پی به راز سفرم بُرد و چنان ابر گریست
دید باز آمدنی در پیِ این رفتن نیست

همه گفتند "مرو" دیدم و نشنیدم شان
مثل این بود به یک رود بگویند:بایست!

مفتضح بودن ازین بیش ک در اول قهر
فکر برگشتنم و واسطه ای نیست ک نیست

در جهانِ تهی از عشق نمی مانم چون
در جهانِ تهی از عشق نمی باید زیست

دهخدا تجربه ی عشق ندارد ور نه
معنی "مرگ"و "جدایی" به یقین هردو یکیست



#کاظم_بهمنی


Channel : @chakamehsara
دیدگاه ها (۳)

بله انسانیت.....

استکان شکستهچای رادر خود نگه نمی دارد.درخت تبر خوردهمیوه نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط