part 1
part 1
I love you 💔
🔸ویو جیمین
از خواب بیدار شدم . به ستاره های شب رنگ بالای تختم یکم نگاه انداختم . دست و پاهام رو کش دادم تا خستگی از بدنم در بیاد که زارت افتادم زمین . ریدم تو این شانس . پاشدم رفتم دستشویی و لباس فرم پوشیدم
پایان ویو جیمین 🔶
مامان : هی جیمین صبحونه بخور میری میمیری ها
جیمین : بابا کجاست ؟
مامان : امروز زود رفت . باید با الا بری .
جیمین : آه تا اون آماده بشه خیلی طول میکشه
الا : زهرمار من حاضرم (از تو اتاق )
جیمین : آره آره منم دوست دختر شرکم
الا آماده آمد بیرون و دماغ جیمین رو گرفت
الا : چطوری دوست دختر شرک
جیمین : ولم کن . برو کفش بپوش
مامان : غذا بخورید !
جیمین : خوردم (با دهن پر )
الا : بیا دیگه دوست دختر شرک
نم
خواهر جیمین اون رو به مدرسه رسوند و برگشت خونه
کوک : جیمین (از دور)
جیمین : کیه ؟
کوک: جیمین (یکم نزدیک )
جیمین : هان کیه
کوک : احمق پشتت (نزدیک تر)
جیمین برگشت و دید کوک داره مثل اسب به طرفش میدوعه و محکم بهش میخوره
جیمین : هو مگه سر آوردی
کوک : چطوری ؟ دلم برات تنگ شده بود . چرا تعطیلات رو باهام نیومدی ؟
جیمین : کار پیدا کردم .
کوک : عه چیکار
جیمین : میرم تو ی سینما مسعول پخش ویدیو هستم
کوک : عوووو چه باهام . منم میام مجانی فیلم میبینم
جیمین : پیشین ببینیم بابا
کوک و جیمین باهم رفتن توی کلاس و بقیه بچه ها به اونها سلام کردن
جیمین : داداش من دارم از گشنگی میمیرم
کوک : به موزم
جیمین : چیزی داری ؟
کوک : لقمه پنیر می خوای ؟
جیمین : بده اوکی
کوک : بیا بد بخت
جیمین همینکه خواست ی گاز گنده از لقمه کوک بزنه معلم با و ی پسر وارد کلاس شدن
جیمین همینکه چشمش به اون افتاد خشکش زد و نتونست غذا بخوره . اون پسر خیلی سرد به نظر میرسید ولی لامصب خیلی زیبا بود . جیمین میتونست تو ی لحظه قلبش رو تقدیمش کنه
معلم : جیمین نمی خواهی بلند بشی ؟
جیمین : اوه ببخشید آقا حواسم پرت شد
کوک : به چی فکر میکردی
جیمین : مرگ
معلم :خب بشینید . بچه ها امروز ی دانشاموز انتقالی به کلاستون اضافه شده .خودت رو معرفی کن
تهیونگ : سلام دوستان من کیم تهیونگ هستم . من تازه از ترکیه برگشتم . از دیدنتون خوشحالم (تعظیم کرد)
معلم : خب ازتون می خواهم که مثل دوستای خودتون باهاش رفتار کنید
کوک : تو چقدر با مزه ای . بیا رو این صندلی بشین
ی نفر : کوک اونجا جای شوگاست بفهمه تیکه پارت میکنه
کوک : اوه رایت میگه اون بچه قلدره
جیمین : این صندلی هم هست
معلم : اره برو بغل پنجره بشیم
تهیونگ : از همه ممنونم
تهیونگ رفت و روی صندلی جلوی جیمین نشست و جیمین تلاش میکرد خیلی به کار ها و رفتار های اون توجه نکنه ولی تلاش هایش بی نتیجه بود . نمیتونست
I love you 💔
🔸ویو جیمین
از خواب بیدار شدم . به ستاره های شب رنگ بالای تختم یکم نگاه انداختم . دست و پاهام رو کش دادم تا خستگی از بدنم در بیاد که زارت افتادم زمین . ریدم تو این شانس . پاشدم رفتم دستشویی و لباس فرم پوشیدم
پایان ویو جیمین 🔶
مامان : هی جیمین صبحونه بخور میری میمیری ها
جیمین : بابا کجاست ؟
مامان : امروز زود رفت . باید با الا بری .
جیمین : آه تا اون آماده بشه خیلی طول میکشه
الا : زهرمار من حاضرم (از تو اتاق )
جیمین : آره آره منم دوست دختر شرکم
الا آماده آمد بیرون و دماغ جیمین رو گرفت
الا : چطوری دوست دختر شرک
جیمین : ولم کن . برو کفش بپوش
مامان : غذا بخورید !
جیمین : خوردم (با دهن پر )
الا : بیا دیگه دوست دختر شرک
نم
خواهر جیمین اون رو به مدرسه رسوند و برگشت خونه
کوک : جیمین (از دور)
جیمین : کیه ؟
کوک: جیمین (یکم نزدیک )
جیمین : هان کیه
کوک : احمق پشتت (نزدیک تر)
جیمین برگشت و دید کوک داره مثل اسب به طرفش میدوعه و محکم بهش میخوره
جیمین : هو مگه سر آوردی
کوک : چطوری ؟ دلم برات تنگ شده بود . چرا تعطیلات رو باهام نیومدی ؟
جیمین : کار پیدا کردم .
کوک : عه چیکار
جیمین : میرم تو ی سینما مسعول پخش ویدیو هستم
کوک : عوووو چه باهام . منم میام مجانی فیلم میبینم
جیمین : پیشین ببینیم بابا
کوک و جیمین باهم رفتن توی کلاس و بقیه بچه ها به اونها سلام کردن
جیمین : داداش من دارم از گشنگی میمیرم
کوک : به موزم
جیمین : چیزی داری ؟
کوک : لقمه پنیر می خوای ؟
جیمین : بده اوکی
کوک : بیا بد بخت
جیمین همینکه خواست ی گاز گنده از لقمه کوک بزنه معلم با و ی پسر وارد کلاس شدن
جیمین همینکه چشمش به اون افتاد خشکش زد و نتونست غذا بخوره . اون پسر خیلی سرد به نظر میرسید ولی لامصب خیلی زیبا بود . جیمین میتونست تو ی لحظه قلبش رو تقدیمش کنه
معلم : جیمین نمی خواهی بلند بشی ؟
جیمین : اوه ببخشید آقا حواسم پرت شد
کوک : به چی فکر میکردی
جیمین : مرگ
معلم :خب بشینید . بچه ها امروز ی دانشاموز انتقالی به کلاستون اضافه شده .خودت رو معرفی کن
تهیونگ : سلام دوستان من کیم تهیونگ هستم . من تازه از ترکیه برگشتم . از دیدنتون خوشحالم (تعظیم کرد)
معلم : خب ازتون می خواهم که مثل دوستای خودتون باهاش رفتار کنید
کوک : تو چقدر با مزه ای . بیا رو این صندلی بشین
ی نفر : کوک اونجا جای شوگاست بفهمه تیکه پارت میکنه
کوک : اوه رایت میگه اون بچه قلدره
جیمین : این صندلی هم هست
معلم : اره برو بغل پنجره بشیم
تهیونگ : از همه ممنونم
تهیونگ رفت و روی صندلی جلوی جیمین نشست و جیمین تلاش میکرد خیلی به کار ها و رفتار های اون توجه نکنه ولی تلاش هایش بی نتیجه بود . نمیتونست
۳.۶k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.