پارت

پارت7

ویو ات

صبح با صدای الارم گوشی از خواب بیدار شدم... دست و صورتم رو شستم و رفتم پایین... هنوز پسرا نیومده بودن... حتما خوابن... اجوما کار هاشو کرد و رفت... منم رفتم و پیرهن سفید و یه شلوار بگ مشکی پوشیدم... امیلی بهم پیام داد که جلوی در پایگاه منتظره... منم کیفم رو برداشتم و از پایگاه اومدم بیرون... امیلی رو دیدم که توی ماشین نشسته... بعد برام دست تکون داد... منم رفتم و سوار ماشین شدم... حرکت کردیم به سمت یه پاساژ... وارد مغازه شدیم... چند دست لباس برداشتم... امیلی به سرعت به سمت لباس زیر ها رفت و منم دنبال خودش کشوند... یه سوتین برداشت و بهم نشون داد...

امیلی:ات این عالیه باید از این به بعد از همین سوتین ها بپوشی!

ات:امیلی خودت هم میدونی من نیم تنه میپوشم...

امیلی:حالا واسه موقعی که میخواین برین عکاسی خوبه...

ات:نه نه... به هیچ وجه

امیلی:بگیر ببینم بابا..

سوتین هارو گزاشت تو بغلم و راه افتاد... بعد از برداشتن چند تا چیز دیگه رفتیم تا حساب کنیم...
بعد رفتیم به یه ارایشگاه تا یکم موهامو کوتاه کنم...

امیلی:به خدا که دلشون برات میره!

ات:امیلی!!

امیلی:😁

بعد ارایشگاه به یه عطر فروشی رفتیم و عطر خریدیم... یکم هم به خودم زدم...
یه نگاه به ساعت نگاه کردم دیدم11:30 سریع برگشتیم به پایگاه... از ماشین پیاده شدمو از امیلی خداحافظی کردم... وارد پایگاه شدم... پسرا داشتن بهم نگاه میکردن...

جیمین:سلامم

تهیونگ:سلام

جونگ کوک :سلاممم

نامجون:سلام

شوگا:سلام*کمی سرد*

سوکجین:سلام ات خرید کردی!؟

ات:اره هرچی میخواستم گرفتم...

رفتم توی اتاقم تا خرید هامو بزارم توی اتاق...

_________________

ببخشید بچه ها اگه کم بود... این روزا حالم خوب نیست... زیاد حوصله ندارم ولی قول میدم جبران کنم❤️❤️❤️❤️❤️
دیدگاه ها (۴)

بچه ها کم اوردم... چی کار کنم... خسته شدم از این دنیا و آدما...

#استوری_درخواستی

بچه ها دوباره سرم درد میکنهههه... اهه دیگه خسته شدم از بس حا...

کی دست کرده تو شرت معلم؟ 🤣😂وایی فردا امتحان ریاضی دارم شت! س...

p2

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۵فرداتوی خواب ناز بودم که(صدای آرام...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۰

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط