آه من دامن تو را شاد

آهِ من دامن تو را شايد؛
بعد از اين ماجرا گرفت
اما؛ من که رفتم،
کسي نخواهد گفت
: چه کسي اينچنين زمينش زد؟
من براي تو، نيست خواهم شد
تو براي کسي که اصلا نيست
تو همان شاه خائني که خودش؛ آتش و خون، به سرزمينش زد.
..سوختم، چون قبول کردم تو؛ پادشاه دلم شوي، افسوس!
نشِنيدي که نيش، نادان را
مارِ پروردهْ آستينش زد
"مخاطبان گرامي آخرين خبر؛ براي ارسال
دیدگاه ها (۱)

آدم‌ها ...گنجشک‌هاي حياط پشتي‌ ...خانه تان نيستند که ...براي...

انسان بي شباهت به «آب» نيست؛اگر بخواهد زنده باشد و زندگي ببخ...

افکار منفي تو را از نعمت‌هايي که حق الهي توست محروم ميکند، ه...

همان هايي که ميدانند با "بودنشان" حالِ يک نفر را ميتوانند خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط