خودت هم خوب میدانی چه دشوار است دلتنگی
خودت هم خوب میدانی چه دشوار است دلتنگی
شب و بغض و سری تکیه به دیوار است دلتنگی
نه از اکنون، که شاید از هزاران سالِ پیش از این
هزاران چکه یِ قندیلِ در غار است دلتنگی
شده خیره به قابِ عکسِ دیواری که غم دارد
دو چشمِ خیسِ شب تا صبح بیدار است دلتنگی
دلی کنجِ قفس پر میکشد محضِ تو را دیدن
هوایِ بی هوایِ شوقِ دیدار است دلتنگی
چه باید کرد بااین درد؟ با تنهاییِ یک مرد؟
مرورِ خاطرات ودودِ سیگاراست دلتنگی
نه شمعی میوزداینجا،نه فانوسی شب آشوبست
به رنگِ روزگارم تیره وتار است دلتنگی
نوارِکاستی با "بویِ باران،بویِ گندمزار"
صدایِ خسته وغمگینِ "ستار"است دلتنگی
نشستم چتربستم هی شکستم درخودم بی تو
حکایت ازگُلی درزیرِ رگباراست دلتنگی
نمیدانم "خدا"شایدهمین اندوهِ بعد ازتوست
که این گونه مراعمری "نگهدار"است دلتنگی
اگرچه آخرِاین قصه جایت تا ابدخالیست
ولی ازیادِ توهر لحظه سرشاراست دلتنگی
به یادت گریه هایم بازهم شد شعر وفهمیدم
سری بردوشِ دفتر، اشکِ خودکاراست دلتنگی
شب و بغض و سری تکیه به دیوار است دلتنگی
نه از اکنون، که شاید از هزاران سالِ پیش از این
هزاران چکه یِ قندیلِ در غار است دلتنگی
شده خیره به قابِ عکسِ دیواری که غم دارد
دو چشمِ خیسِ شب تا صبح بیدار است دلتنگی
دلی کنجِ قفس پر میکشد محضِ تو را دیدن
هوایِ بی هوایِ شوقِ دیدار است دلتنگی
چه باید کرد بااین درد؟ با تنهاییِ یک مرد؟
مرورِ خاطرات ودودِ سیگاراست دلتنگی
نه شمعی میوزداینجا،نه فانوسی شب آشوبست
به رنگِ روزگارم تیره وتار است دلتنگی
نوارِکاستی با "بویِ باران،بویِ گندمزار"
صدایِ خسته وغمگینِ "ستار"است دلتنگی
نشستم چتربستم هی شکستم درخودم بی تو
حکایت ازگُلی درزیرِ رگباراست دلتنگی
نمیدانم "خدا"شایدهمین اندوهِ بعد ازتوست
که این گونه مراعمری "نگهدار"است دلتنگی
اگرچه آخرِاین قصه جایت تا ابدخالیست
ولی ازیادِ توهر لحظه سرشاراست دلتنگی
به یادت گریه هایم بازهم شد شعر وفهمیدم
سری بردوشِ دفتر، اشکِ خودکاراست دلتنگی
۱.۲k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.