P14
یه وو: با دلدرد شدیدی بیدار شدم از درد آه بلندی کشیدم که ندیمه ها اومدن داخل
*: بانوی من حالتون خوبهههه؟ مشکلی دارین؟؟؟ فک کنم بخاطر زیاده روی دیشب تون هست الان پزشک رو خبر می کنم
کوک: نه صب کنید
یه وو: یه مشروبی خوردم این کارا چیه نیازی به پزشک نیست
*: اماا...
یه وو: خوبم من. الان برید بیرون تا من بگم بیاین آماده شیم بریم برای جلسه امروز
*: بله بانوی من
کوک: دلدرت برا مشروب نیس
یه وو: پس برا چیه آخخخ
کوک: یادت نمیاد یعنی؟؟؟
یه وو: چی دیشب؟ چرا هیچی یادم نمیاد ای خدا
نه مگه باید یادم بیاد؟
کوک: آ خب اگه دوس نداری امپراطور بکشتت پس بهتره به پزشک نگی چیزی
یه وو: هه چه حرفا مگه چیکار کردم 😑
کوک: خواستم بهش بفهمونم که چیکار کردیم که فکرایی زد بسرم داشتم همین طور نزدیکش میدم رو تخت و حالت نیم خیز بود و بعد با نبود فاصله بین مون مجبور شد بخوابه
یه وو: داری چیکار می کنییی کوک اگه الان یکی بیاد چی
کوک: نترس هیچ کس نمیاد هنوزم یادت نیومده
یه وو: خب خواستم یکم نقش بازی کنم که نفهمه فهمیدم ولی خب یه خوش حالی عجیبی داشتم نمی دونم چی بود احساس اینکه دیگه مال اون شده بودم ولی اونم مال من بود؟؟
خواستم به سؤالش جواب بدم که نیش خندی زدم و گفتم چطور جرات می کنی در این حالت با یه شاهزاده قرار بگیری ها؟ باید بدم فلکت کنن و حلش دادم رفت کنار
کوک : ودف چی میگه؟
یه وو: به اینکه دیوونش کرده بودم خیلی حس خوبی بهم می داد واي خدا قیافش 😂😂
..........
ندیمه هان باید بریم به کاخ اصلی
*: بله بانو
.................................
*:قربان جاسوسهای ما در باگجه خبر دادن اکه ارتش داره نیرو هاشو آماده می کنه
ام ایل وو: چییییی؟ یعنی میشه حدث زد که به کی میخواد حمله کنه؟
*: قربان طبق اطلاعاتی که بهمون رسیده چین هم ارتشش رو آماده باش گذاشته یعنی...
ایل وو:جنگ بزرگی در حال رخ دادنه ولی خب ماهم باید در حال آماده باش باشیم
* : بله عالیجناب
یه وو: اما این امکان دسیسه هم هست که بر علیه ما باشن نه؟
*دور می تونیم به این نگاه کنیم 😒
یه وو:اه وزیر لی رو مخ هیچ وقت ازت خوشم نیومده
جلسه تموم شده بود و باید به کلاس نظام جنگی میرفتم هوففف خسته شدم هنوز یکم زمان مونده نه بانو هان؟
*بله بانوی من
یه وو :خب چطوره باهم بازی کنیممم
*بانوی من آخه در موقعیت شما نیست که این کار های بچگانه رو انجام بدید
یه وو: اه خب چیکار کنممم خستم از نظر روحی یکم بازی می خواممممم
خب بریم سراغ هوارانگ مون خب سر بالا و به من نگاه کنید
*یه
یه وو : ببینید من میشم بره شما میشید گرگ و منو پیدا می کنید باشه؟؟
کوک : کار سختی بنظر نمیاد
یه وو: حالا مشخص میشه......
شرط :10 لایک
*: بانوی من حالتون خوبهههه؟ مشکلی دارین؟؟؟ فک کنم بخاطر زیاده روی دیشب تون هست الان پزشک رو خبر می کنم
کوک: نه صب کنید
یه وو: یه مشروبی خوردم این کارا چیه نیازی به پزشک نیست
*: اماا...
یه وو: خوبم من. الان برید بیرون تا من بگم بیاین آماده شیم بریم برای جلسه امروز
*: بله بانوی من
کوک: دلدرت برا مشروب نیس
یه وو: پس برا چیه آخخخ
کوک: یادت نمیاد یعنی؟؟؟
یه وو: چی دیشب؟ چرا هیچی یادم نمیاد ای خدا
نه مگه باید یادم بیاد؟
کوک: آ خب اگه دوس نداری امپراطور بکشتت پس بهتره به پزشک نگی چیزی
یه وو: هه چه حرفا مگه چیکار کردم 😑
کوک: خواستم بهش بفهمونم که چیکار کردیم که فکرایی زد بسرم داشتم همین طور نزدیکش میدم رو تخت و حالت نیم خیز بود و بعد با نبود فاصله بین مون مجبور شد بخوابه
یه وو: داری چیکار می کنییی کوک اگه الان یکی بیاد چی
کوک: نترس هیچ کس نمیاد هنوزم یادت نیومده
یه وو: خب خواستم یکم نقش بازی کنم که نفهمه فهمیدم ولی خب یه خوش حالی عجیبی داشتم نمی دونم چی بود احساس اینکه دیگه مال اون شده بودم ولی اونم مال من بود؟؟
خواستم به سؤالش جواب بدم که نیش خندی زدم و گفتم چطور جرات می کنی در این حالت با یه شاهزاده قرار بگیری ها؟ باید بدم فلکت کنن و حلش دادم رفت کنار
کوک : ودف چی میگه؟
یه وو: به اینکه دیوونش کرده بودم خیلی حس خوبی بهم می داد واي خدا قیافش 😂😂
..........
ندیمه هان باید بریم به کاخ اصلی
*: بله بانو
.................................
*:قربان جاسوسهای ما در باگجه خبر دادن اکه ارتش داره نیرو هاشو آماده می کنه
ام ایل وو: چییییی؟ یعنی میشه حدث زد که به کی میخواد حمله کنه؟
*: قربان طبق اطلاعاتی که بهمون رسیده چین هم ارتشش رو آماده باش گذاشته یعنی...
ایل وو:جنگ بزرگی در حال رخ دادنه ولی خب ماهم باید در حال آماده باش باشیم
* : بله عالیجناب
یه وو: اما این امکان دسیسه هم هست که بر علیه ما باشن نه؟
*دور می تونیم به این نگاه کنیم 😒
یه وو:اه وزیر لی رو مخ هیچ وقت ازت خوشم نیومده
جلسه تموم شده بود و باید به کلاس نظام جنگی میرفتم هوففف خسته شدم هنوز یکم زمان مونده نه بانو هان؟
*بله بانوی من
یه وو :خب چطوره باهم بازی کنیممم
*بانوی من آخه در موقعیت شما نیست که این کار های بچگانه رو انجام بدید
یه وو: اه خب چیکار کنممم خستم از نظر روحی یکم بازی می خواممممم
خب بریم سراغ هوارانگ مون خب سر بالا و به من نگاه کنید
*یه
یه وو : ببینید من میشم بره شما میشید گرگ و منو پیدا می کنید باشه؟؟
کوک : کار سختی بنظر نمیاد
یه وو: حالا مشخص میشه......
شرط :10 لایک
۴۵.۲k
۱۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.