you for me
ویو فلیکس
باورم نمیشد با چند نفر صحبت کردم...با چند نفر دوست شدم...بعد از چندین سال بالاخره...بعد از چندین سال دوباره اون حس داره یادم میاد..اون حس دوست داشتن...
رفتم داخل دسشویی و کارام رو انجام دادم و اومدم بیرون. بعد ، برگشتم تو کلاس و دیدم هیونجین میز کنار من نشسته. روی صندلیم نشستم.
هیونجین: فلیکس، از این به بعد اینجا میشینم...جام رو عوض کردم.
فلیکس: و-واقعا؟ مم-ممنون!
هیونجین: خواهش میکنم کاری نکردم.
شروع کردن به حرف زدن و بعد از چند دقیقه ، استاد وارد کلاس شد و شروع کرد با درس دادن.
۱ ساعت بعد
استاد درسش تموم شد و از کلاس بیرون رفت و زنگ استراحت خورد. قوسی به کمرم دادم و وسایلم رو جمع کردم. میخواستم از یه چیزی مطمئن بشم...ولی..ولی میترسیدم..میترسیدم بگم و دوباره اذیت ها شروع بشه..ولی باید قوی باشم...باید شجاع باشم.
فلیکس: هیونجین
هیونجین: هوم؟
فلیکس: م-میگم..م-ما الان..دو-دوستیم؟
هیونجین: اره..چرا لکنتت بیشتر شد؟
فلیکس: واقعا؟ ی-یعنی ما الان واقعا دوستیم؟
هیونجین: اره خب....کجاش عجیبه.
فلیکس: بعد چند سال...ب-بالاخره...دوست پیدا کردم.
هیونجین، از این حرفم تعجب کرد.
هیونجین: بعد چند سال؟!سر تو چند وقت تنها بودی؟
فلیکس: از ۸ سالگی دیگه کسی باهام د-دوست نشد.
هیونجین: چی؟! چرا؟
فلیکس: می-میگفتن من عجیبم..م-من عجیب حرف میزنم...
هیونجین: اوه.
فلیکس: را-راستی یچیزی
هیونجین: چی؟
فلیکس: من اولین بار بود تورو تو راهم میدیدم...همیشه از اون مسیر میای؟
هیونجین: ارل من هروز با پاشین میومدن ولی امروز خواستم پیاده بیام که نتیجه اش،شد این. چطور خونه ات همون نزدیکی هاس؟
فلیکس: اره تقریبا
هیونجین: پس به هم نزدیکیم..میتونیم برگشتن باهم بریم.
فلیکس: اره...خیلی خوب میشه* با خوشحالی*
هیونجین: اولین باره میبینم خوشحالی..
فلیکس: برای خودمم جالبه...خیلی وقته اینطوری نبودم.
ویو هیونجین
این ادم دیگه خیلی...چند سال دوست نداشته تنها بوده..کسی بهش محل نمیداده..خیلی وقت بوده خوشحال نبوده...
داشتیم حرف میزدیم ، که لینو اومد سمت ما و گفت
لینو: فلیکس یه لحظه میای؟
فلیکس: ا-اره
از جاش بلند شد و به پسش لینو رفت
هیونجین: کجا؟
لینو: الان میایم
بعد مچ اون رو گرفت و از کلاس بیرون رفت.
ویو فلیکس
لینو ، مچ دستم رو گرفت و من رو برد داخل یه راهرو خلوت.
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.