...
...
گفتند چهل شب حیاط خانه ات را آب و جارو کن،
شب چهلمین، خضر خواهد آمد.
چهل سال خانه ام را رفتم و روبیدم و خضر نیامد...
زیرا فراموش کرده بودم حیاط خلوت دلم را جارو کنم.
گفتند چله نشینی کن. چهل شب خودت باش و خدا و خلوت...
شب چهلمین بر بام آسمان برخواهی رفت...
و من چهل سال از چله بزرگ زمستان تا چله کوچک تابستان به چله نشستم.
اما هرگز بلندی را بویی نبردم.
تا امروز....
.
.
.
تا امروز که خود را از چهلستون دنیا رهانیدم، نامه ات رسید!
و من یقین کردم که تو واقعا وجود داری...
تویی که مهربانی ات دنیایم را فراگرفته!
گفتند چهل شب حیاط خانه ات را آب و جارو کن،
شب چهلمین، خضر خواهد آمد.
چهل سال خانه ام را رفتم و روبیدم و خضر نیامد...
زیرا فراموش کرده بودم حیاط خلوت دلم را جارو کنم.
گفتند چله نشینی کن. چهل شب خودت باش و خدا و خلوت...
شب چهلمین بر بام آسمان برخواهی رفت...
و من چهل سال از چله بزرگ زمستان تا چله کوچک تابستان به چله نشستم.
اما هرگز بلندی را بویی نبردم.
تا امروز....
.
.
.
تا امروز که خود را از چهلستون دنیا رهانیدم، نامه ات رسید!
و من یقین کردم که تو واقعا وجود داری...
تویی که مهربانی ات دنیایم را فراگرفته!
۶۵۷
۲۳ فروردین ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.