بیا باز فریب بخوریم. تو فریب حرف های مرا، من فریب نگاه ها
بیا باز فریب بخوریم. تو فریب حرف های مرا، من فریب نگاه های تو را. مگر زندگی چه می خواهد به ما بدهد که تو از من چشم بر نداری و من نگویم دوستت دارم؟ من نگفتم. همیشه فکر می کردم هیچ وقت برای گفتن «دوستت دارم» دیر نمی شود. با خودم فکر می کردم شاید در لحظه ای که آسمان بین آبی و نارنجی مردد است، زیر باران بدون چتر... شاید فردا. خدا را چه دیدی. شاید فردا در یک ثانیه بی برگشت که انتظارش را نداریم، جرأت پیدا کنم و بگویم دوستت دارم. اما هزاران فردا آمد و رفت. تو دیگر نگاهم نکردی. خسته شده بودی از انتظار. و من هنوز به دنبال فردایی بودم. به دنبال فردایی که آن جمله کوتاه و دوست داشتنی را بر زبان بیاورم. چشم بر هم زدم. دیگر تو را ندیدم. رفته بودی. در اضطراب فردایی که منتظرش مانده بودم. در هجوم موهای سپیدم که شهامت یک دوستت دارم ساده را از من گرفته بود. من پیر شده بودم. گم شده بودم در حسرتی که در دلم به یادگار ماند. از بس که منتظر ماندم تا فردایی بیاید که مرا از غرورم جدا کند. فردایی که بالاخره از راه رسید اما دیر. آنقدر دیر که تو رفته بودی و در کوچه باد می آمد. بادی که ابتدای ویرانی بود.
#رادیو_هفت
#رادیو_هفت_انقضا_ندارد
#رادیو_هفت
#رادیو_هفت_انقضا_ندارد
۳.۷k
۱۷ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.