سنگ هم اگه بارید ، راه هم اگه دوره
سنگ هم اگه بارید ، راه هم اگه دوره
پا پس نمیذاره ، شیری که مغروره
تو راهتو میری ، تا لحظه ی آخر
کم که نیاوردی ، بت میگن اسطوره
این جاده ها هر روز ، یک جوری میپیچن
باید بری راهو ، هر طوری مقدوره
پاهای خستت رو ، عادت بده پاشن
ذهنت اگه پاشه ، پای تو مجبوره
سرباز و فرمانده ، هر دو خودت هستی
جنگیدن و موندن ، مثل یه دستوره
گاهی مسیره ما ، پر میشه از ظلمت
ظلمت نمی مونه ، در انتها نوره
ترسای بیهوده ، پاهاتو میبندن
سخت میشه بازش کرد ، وقتی گره کوره
باید بری راهو ، وقتش همین حالاست
امروزو غافل شد ، اونی که رنجوره
شاعر : حسین علی اکبری
پا پس نمیذاره ، شیری که مغروره
تو راهتو میری ، تا لحظه ی آخر
کم که نیاوردی ، بت میگن اسطوره
این جاده ها هر روز ، یک جوری میپیچن
باید بری راهو ، هر طوری مقدوره
پاهای خستت رو ، عادت بده پاشن
ذهنت اگه پاشه ، پای تو مجبوره
سرباز و فرمانده ، هر دو خودت هستی
جنگیدن و موندن ، مثل یه دستوره
گاهی مسیره ما ، پر میشه از ظلمت
ظلمت نمی مونه ، در انتها نوره
ترسای بیهوده ، پاهاتو میبندن
سخت میشه بازش کرد ، وقتی گره کوره
باید بری راهو ، وقتش همین حالاست
امروزو غافل شد ، اونی که رنجوره
شاعر : حسین علی اکبری
۹.۱k
۲۱ بهمن ۱۴۰۰