تمام این فاصلهها

تمام این فاصله‌ها ،
تمام ِ این تنهایی‌ها تمام ِ نداشتن‌هایت ...

ای کاش،‌ خوابی بودند ،
شبیه ِ خواب ِ دم ِ صبح ...!

می‌آمدی با دستان ِ شبیه اطلسی‌ات ،
بیدارم می‌کردی می‌گفتی: جان ِ دلم‌ : صبح شده است ...!

و من به بهانه‌ی رهانیدنم از خواب سخت
در آغوش می‌کشیدمت ...!

اما حیف‌ ... تو نیستی و من ،
به واقعی ترین شکل ِ ممکن
اسیر کابوس ِ نداشتن‌ات شده ام ...!

تنهایِ ،‌ تنهایِ ،‌ تنها ...!
دیدگاه ها (۱)

درس امـروز جـدیـد اسـتنـفـس،نـقطـه،نـفـس...بـنـویـسـیـد پــر...

ایـن روزهـا…بـے مـهــدی…بــاران هـم بـوی تشـنگـی مـیدهد… *ال...

یادم باشد ...حرفی‌ نزنم ،که به کسی‌ بر بخورد ...!نگاهی‌ نکنم...

من می‌فهمم ...!من می دانم ...!من اینم ...!من آنم ...!دوست خو...

چند ده سال بعد شده. تنها در ساحل خلوت نوشهر قدم می زنی. با خ...

رمان j_k

●بال های سیاه و سفید○پارت 18

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط