و گناه ما این بود که دلبری کردن را بلد نبودیم

و گناه ما این بود که دلبری کردن را بلد نبودیم...
بلد نبودیم که نادیده گرفته شدیم
که شدیم نقطه کور..
که خواستیم و خواسته نشدیم...
که هر بار دل به کسی دادیم تنها خودمان فهمیدیم و خودمان...
که هر بار دستشان را در دست دیگری دیدیم بغض کردیم و از درون فرو ریختیم و کاری از دستمان برنیامد...
کاری از دستمان برنیامد که دست به دامن خدا شدیم که خودش واسطه شود...که خودش بفهماند...
اما نشد که نشد...
ما به گناه بلد نبودن دلبری محکوم شدیم به تنهایی...به تماشای دو نفره ها...به حسرت دستان قفل شده....
می دانی جانم این روزها خدا هم انگار خدای دلبر هاست...
و ما آخرین جامانده های نسلی هستیم که عشق را بی دلبری کردن آموخت.
دیدگاه ها (۳)

فقط اولین دوست داشتن درد دارد! همانی که وقتی میرودنمیدانی چط...

سگ مظھر وفاداریست اما همیشه میگویند مثل سگ پشیمان میشویآری ....

دلم زندگی کردن میخواداز نفس کشیدن خسته شدمممم😞 😞 😞 😞 😞 😞 😞

مُرَدد بودبینِ ماندن و رفتن"اصرار" کردم به ماندنرفتن را ترجی...

P¹⁰ویو تینا(سه روز بعد)سلام باز من 😉خب راستش توی این چند روز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط