و گناه ما این بود که دلبری کردن را بلد نبودیم
و گناه ما این بود که دلبری کردن را بلد نبودیم...
بلد نبودیم که نادیده گرفته شدیم
که شدیم نقطه کور..
که خواستیم و خواسته نشدیم...
که هر بار دل به کسی دادیم تنها خودمان فهمیدیم و خودمان...
که هر بار دستشان را در دست دیگری دیدیم بغض کردیم و از درون فرو ریختیم و کاری از دستمان برنیامد...
کاری از دستمان برنیامد که دست به دامن خدا شدیم که خودش واسطه شود...که خودش بفهماند...
اما نشد که نشد...
ما به گناه بلد نبودن دلبری محکوم شدیم به تنهایی...به تماشای دو نفره ها...به حسرت دستان قفل شده....
می دانی جانم این روزها خدا هم انگار خدای دلبر هاست...
و ما آخرین جامانده های نسلی هستیم که عشق را بی دلبری کردن آموخت.
بلد نبودیم که نادیده گرفته شدیم
که شدیم نقطه کور..
که خواستیم و خواسته نشدیم...
که هر بار دل به کسی دادیم تنها خودمان فهمیدیم و خودمان...
که هر بار دستشان را در دست دیگری دیدیم بغض کردیم و از درون فرو ریختیم و کاری از دستمان برنیامد...
کاری از دستمان برنیامد که دست به دامن خدا شدیم که خودش واسطه شود...که خودش بفهماند...
اما نشد که نشد...
ما به گناه بلد نبودن دلبری محکوم شدیم به تنهایی...به تماشای دو نفره ها...به حسرت دستان قفل شده....
می دانی جانم این روزها خدا هم انگار خدای دلبر هاست...
و ما آخرین جامانده های نسلی هستیم که عشق را بی دلبری کردن آموخت.
- ۱.۵k
- ۱۷ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط