دوهفته بعدپاساژ
"دوهفته بعد"پاساژ"
+اهم
×ها؟ اینهمه؟
+خو ب من چ؟ مگ قرار نیس ب انتخاب من لباس بپوشی؟
×غلط کردم
هلش دادم و بردمش توی اتاق پرو
+من اینا حالیم نیس. وقتی پوشیدی صدام کو
داشتم دور بر میگشتم ک...
بوی عطر آشنایی ب مشامم خورد
برگشتم و سریع پشت میله ها قایم شدم؛ اون...اون اینجا چیکار میکرد؟ ارع اون همون مزاحم تهیونگه ک نمیتونست دلشو ب دست بیاره! یونا همون هرزه ای ک مدام بش زنگ میزد.
ن نباید برم جلو
ک....وایی بدبختی! هان از اتاق اومد بیرون
×ات؟ ات؟
داشت میرفت داد بزنه ک اومدم بیرون
+هیششش
×ا...اینجایی؟
+آ...آره...چ قشنگه!
ب خودم ک اومدم دختره بم زل زده بود!
وقتی بش نگاه کردم پوزخندی زد و از نوک پام تا فرق سرمو با دقت نگاه کرد!
تا میتونستم هودیمو باد انداختم و بدنمو پوشوندم! بعدم دست هان رو گرفتم تا بریم ک...
یونا: اهایی دختر(داد)
وحشت کردم و وایسادم!برگشتم و بش نگاه کردم
×این کیع؟
+نمیدونم...فقط هان هیچی نگو!
نزدیک اومد و دوباره بم نگاه کرد!
یونا: آشنایی!
+م...من...ن اصلا! شما اشتباه فکر میکنین! یعنی من شما رو تا حالا ندیدم!
یونا: نه...فکر کن!
+نه...مطمعنم شما رو ندیدم...چون اگ دیده بودمتون با این همه زیبایی قطعا توی ذهنم مونده بودین^^
یونا: خبع! با ادبی و مهربون اون وحشی مثل تو با ادب نبود؛ خب شاید فقط اشتباه کردم!
و رفت!
نفس عمیقی کشیدم و با هان از پاساژ بیرون رفتیم!
×کی بود؟
+هیچی یکی از دوستای قدیمیم ک نمیخواستم منو بشناسه!
×آها اوک
چقد معلوم بود اومده لباس بگیره برای مهمونی ته!
اون مهمونی ک قرار بود ته اعلام کنه ات رو کشته! هق اونا خیلی بی رحمن!
____________
بیاییننننن اینم پارت جدیددددد
ولییی شرایط دارههه
لایک ۹۹
کامنت ۶۹
شرایطو نرسونید پارت بعدو نمی زارمم
+اهم
×ها؟ اینهمه؟
+خو ب من چ؟ مگ قرار نیس ب انتخاب من لباس بپوشی؟
×غلط کردم
هلش دادم و بردمش توی اتاق پرو
+من اینا حالیم نیس. وقتی پوشیدی صدام کو
داشتم دور بر میگشتم ک...
بوی عطر آشنایی ب مشامم خورد
برگشتم و سریع پشت میله ها قایم شدم؛ اون...اون اینجا چیکار میکرد؟ ارع اون همون مزاحم تهیونگه ک نمیتونست دلشو ب دست بیاره! یونا همون هرزه ای ک مدام بش زنگ میزد.
ن نباید برم جلو
ک....وایی بدبختی! هان از اتاق اومد بیرون
×ات؟ ات؟
داشت میرفت داد بزنه ک اومدم بیرون
+هیششش
×ا...اینجایی؟
+آ...آره...چ قشنگه!
ب خودم ک اومدم دختره بم زل زده بود!
وقتی بش نگاه کردم پوزخندی زد و از نوک پام تا فرق سرمو با دقت نگاه کرد!
تا میتونستم هودیمو باد انداختم و بدنمو پوشوندم! بعدم دست هان رو گرفتم تا بریم ک...
یونا: اهایی دختر(داد)
وحشت کردم و وایسادم!برگشتم و بش نگاه کردم
×این کیع؟
+نمیدونم...فقط هان هیچی نگو!
نزدیک اومد و دوباره بم نگاه کرد!
یونا: آشنایی!
+م...من...ن اصلا! شما اشتباه فکر میکنین! یعنی من شما رو تا حالا ندیدم!
یونا: نه...فکر کن!
+نه...مطمعنم شما رو ندیدم...چون اگ دیده بودمتون با این همه زیبایی قطعا توی ذهنم مونده بودین^^
یونا: خبع! با ادبی و مهربون اون وحشی مثل تو با ادب نبود؛ خب شاید فقط اشتباه کردم!
و رفت!
نفس عمیقی کشیدم و با هان از پاساژ بیرون رفتیم!
×کی بود؟
+هیچی یکی از دوستای قدیمیم ک نمیخواستم منو بشناسه!
×آها اوک
چقد معلوم بود اومده لباس بگیره برای مهمونی ته!
اون مهمونی ک قرار بود ته اعلام کنه ات رو کشته! هق اونا خیلی بی رحمن!
____________
بیاییننننن اینم پارت جدیددددد
ولییی شرایط دارههه
لایک ۹۹
کامنت ۶۹
شرایطو نرسونید پارت بعدو نمی زارمم
- ۳۵.۲k
- ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط