pat⁸
{جونگ کوک ویو}مستقیم به سمت اتاقم رفتم،اعصابم خیلی بهم ریخته بود چطوزی اجازه دادم ا.ت آسیب ببینه،فک میکنم بهتره حقیقتو بهش بگم،حتی اگه بخواد ترکم کنه،ولی اول باید برم سراغ پول ها،از پل ها رفتم پایین
_وقتشه بریم
×فک میکنی موفق میشیم؟
_شک ندارم،بریم
{چن مین بعد}به عمارت "لی" رسیدیم
_آروم وارد میشم،سعی میکنیم با آرامش حلش کنیم،احساس میکردم با پای خدم دارم به سمت مشکلات میرم،بدون توجه به افکارم وارد عمارت شدیم پ:شما؟
_همونی ک پولاشو بالا کشیدی
م:چه خبره
_ لازم نیست شما دخالت کنید،جناب لی،همین الان پول هام رو بهم برمیگردونید یا اینکه بد میبینت
پ:{خنده}به همین راحتی؟،دخترم رو برام بیار
{جونگ کوک ویو}با چیزی ک گفت لحظه ای خون به مغزم نرسید
_من...من،ا.ت رو با هیچی عوض نمیکنم،قول میدم حتی اگه منو نابود کنید،نمیذارم زندگی ا.ت رو به هم بریزید
پ:ت لازم نیس درباره زندگی دخترم نظر بدی
_لازمه!من پای قولی ک به اون دختر دادم وایمیسم!
پ:فک کردی ا.ت بین ت و خانوادش کی رو انتخاب میکنه؟
_ن..ظ..،سعی کردم کلمات رو کنار هم بذارم
_من فقط بهش کمک میکنم نمسخوام از زندگی و خانوادش دورش کنم
پ:پسره خوش خیال،یا پول یا اون دختر دیوونه
{ا.ت ویو}یه چرت چن مینی زدم بیدار شدم خواستم با کوک درباره حسی ک نسبت بهش داشتم حرف بزنم حتی اگه خوب پیش نره،از اتاقم بیرون اومدم خ:خانممممم
+وااا چیشده ترسوندیم
خ:خانم شما باید استراحت کنید
+من خبم ولم کنیددد،فقط جی کی کجاست؟ خ:ایشون با بقیه رفتن
+کی برمیگرده؟
خ:اطلاعی ندارم
+باشه مرسی،توی راه رو بودم میخواستم برم پایین ک صدای در رو شنیدم عقب رفتم
_اهه حالا باید چیکار کنیم؟{داد}
@اون دختر رو بده پول رو پس بگیر،چیز سختیه؟
_سخته{داد}ت متوجه نیسی
÷@کوک ت یه فرشته نجات نیستی،اینجا من میگم چیکار کنی
_ولی بحث پول های من وسطه،خدم تصمیم میگیرم
@اون دختر رو بده بره{داد}
_من دوسش دارم{داد}
{ا.ت ویو}با شنیدین این کلمات نمیدونستم باید چیکار کنم
بعد حرفی ک جونگ کوک زد سکوتی بینشون برقرار شد
@اه،کوک
_نمیخوام چیزی بگی،نهایتن پول ها رو از دست بدم،اون رو به هیچ وجه از دست نمیدم{داد}
@این زندگی توعه،فک کنم انقدر بزرگ شدی ک تصمیم بگیری{نامجون رفت}
÷کوک،تو جدیی؟
_جین هیونگ،من هیچی نمیفهمم،واقعا نمیفهمم
÷همه چی درست میشه پسر
_از طرفی نمیتونم پول هام رو از دست بدم،از طرفی به ا.ت نیاز دارم،اگر هم پی پول ها رو بگیرم ا.ت آسیب میبینه،دیگه نمیتونم
×جونگ کوک،منو ببین
_بله؟
×بهترین تصمیم رو بگیری،جوری تصمیم بگیر ک ا.ت پیشت بمونه!ما برمیگیردیم شهر،کاری داشتی ما همه پیشتیم،بریم بچه ها
{جونگ کوک ویو}با رفتن بقیه روی زمین افتادم و داد زدم درحالی ک ناامیدانه روی زمین افتاده بودم حضور فردی رو کنارم حس کردم سرمو رو بالا گرفتم با صورت بی نقص ا.ت مواجه شدم خیلی آروم خم شد و کنارم نشست
+تو کی هستی؟متعجب بهش خیره شدم
_تو،همشو شنیدی؟
+همینطوره
_من یکی مثل وانگم یکی مثل پدرت،شرط میبندم الان ازم متنفری
{ا.ت ویو}کوک به زمین خیره شده بودم آروم صورتشو به خدم برگردوندم
+شرطو باختی جئون!
........_
+منم دوست دارم
_بهت قول میدم همه چیز خوب پیش میره:){چن ماه بعد}
{ا.ت ویو}+جونگ کوک لطفا بزار بیام ازت خواهش میکنم{گریه}
_منو نگاه کن پرنسس،سریع میرم و مشکل رو حل میکنم نگران نباش
+جونگ کوک خواهش میکنم مراقب باش،من فقط تو رو دارم
_مراقبم،منتظرم باش،کوک در رو به روم قفل کرد و رفت،درحالی ک از نگرانی نمیتونستم جلوی اشک هام رو بگیرم،صدا ها کم کم خابید و خبری از جونگ کوک نشد با گیره موهام در رو باز کردم و با خوشحالی به طرف حیاط رفتم،ولی با چیزی که دیدم،انگار زندگیم به پایین رسیده بود
جونگ کوک بی توان روی زمین افتاد بود و نفس های آخر رو میکشید
+جونگ کوکم نه لطفا خواهش میکنم نباید تنهام بذاری{داد و گریه}
@متاسفم
+نهه اون منو همینجوری ول نمیکنه جونگ کوک خواهش میکنم ت بهم قول دادی
{گریه}،جونگ کوک من!
{ سه سال بعد} سه سال گذشت خرگوش من ولی حتی یه لحظه هم نمیتونم از فکرت دربیام روز و شب به فکرتم،مدتی ک پیشم بودی،مثل یه خواب خوب کوتاه گذشت خیلی دلم برات تنگ شده،زود میام پیشت،منتظرتم جئون...منتظرتم،و نفس های آخرم رو کشیدم
اممم بچه ها اینم از پارت اخر متاسفم بد تموم شد🥲
فیک بعدی دوس دارید در مورد کی باشه؟بهم بگید بوسسسس
_وقتشه بریم
×فک میکنی موفق میشیم؟
_شک ندارم،بریم
{چن مین بعد}به عمارت "لی" رسیدیم
_آروم وارد میشم،سعی میکنیم با آرامش حلش کنیم،احساس میکردم با پای خدم دارم به سمت مشکلات میرم،بدون توجه به افکارم وارد عمارت شدیم پ:شما؟
_همونی ک پولاشو بالا کشیدی
م:چه خبره
_ لازم نیست شما دخالت کنید،جناب لی،همین الان پول هام رو بهم برمیگردونید یا اینکه بد میبینت
پ:{خنده}به همین راحتی؟،دخترم رو برام بیار
{جونگ کوک ویو}با چیزی ک گفت لحظه ای خون به مغزم نرسید
_من...من،ا.ت رو با هیچی عوض نمیکنم،قول میدم حتی اگه منو نابود کنید،نمیذارم زندگی ا.ت رو به هم بریزید
پ:ت لازم نیس درباره زندگی دخترم نظر بدی
_لازمه!من پای قولی ک به اون دختر دادم وایمیسم!
پ:فک کردی ا.ت بین ت و خانوادش کی رو انتخاب میکنه؟
_ن..ظ..،سعی کردم کلمات رو کنار هم بذارم
_من فقط بهش کمک میکنم نمسخوام از زندگی و خانوادش دورش کنم
پ:پسره خوش خیال،یا پول یا اون دختر دیوونه
{ا.ت ویو}یه چرت چن مینی زدم بیدار شدم خواستم با کوک درباره حسی ک نسبت بهش داشتم حرف بزنم حتی اگه خوب پیش نره،از اتاقم بیرون اومدم خ:خانممممم
+وااا چیشده ترسوندیم
خ:خانم شما باید استراحت کنید
+من خبم ولم کنیددد،فقط جی کی کجاست؟ خ:ایشون با بقیه رفتن
+کی برمیگرده؟
خ:اطلاعی ندارم
+باشه مرسی،توی راه رو بودم میخواستم برم پایین ک صدای در رو شنیدم عقب رفتم
_اهه حالا باید چیکار کنیم؟{داد}
@اون دختر رو بده پول رو پس بگیر،چیز سختیه؟
_سخته{داد}ت متوجه نیسی
÷@کوک ت یه فرشته نجات نیستی،اینجا من میگم چیکار کنی
_ولی بحث پول های من وسطه،خدم تصمیم میگیرم
@اون دختر رو بده بره{داد}
_من دوسش دارم{داد}
{ا.ت ویو}با شنیدین این کلمات نمیدونستم باید چیکار کنم
بعد حرفی ک جونگ کوک زد سکوتی بینشون برقرار شد
@اه،کوک
_نمیخوام چیزی بگی،نهایتن پول ها رو از دست بدم،اون رو به هیچ وجه از دست نمیدم{داد}
@این زندگی توعه،فک کنم انقدر بزرگ شدی ک تصمیم بگیری{نامجون رفت}
÷کوک،تو جدیی؟
_جین هیونگ،من هیچی نمیفهمم،واقعا نمیفهمم
÷همه چی درست میشه پسر
_از طرفی نمیتونم پول هام رو از دست بدم،از طرفی به ا.ت نیاز دارم،اگر هم پی پول ها رو بگیرم ا.ت آسیب میبینه،دیگه نمیتونم
×جونگ کوک،منو ببین
_بله؟
×بهترین تصمیم رو بگیری،جوری تصمیم بگیر ک ا.ت پیشت بمونه!ما برمیگیردیم شهر،کاری داشتی ما همه پیشتیم،بریم بچه ها
{جونگ کوک ویو}با رفتن بقیه روی زمین افتادم و داد زدم درحالی ک ناامیدانه روی زمین افتاده بودم حضور فردی رو کنارم حس کردم سرمو رو بالا گرفتم با صورت بی نقص ا.ت مواجه شدم خیلی آروم خم شد و کنارم نشست
+تو کی هستی؟متعجب بهش خیره شدم
_تو،همشو شنیدی؟
+همینطوره
_من یکی مثل وانگم یکی مثل پدرت،شرط میبندم الان ازم متنفری
{ا.ت ویو}کوک به زمین خیره شده بودم آروم صورتشو به خدم برگردوندم
+شرطو باختی جئون!
........_
+منم دوست دارم
_بهت قول میدم همه چیز خوب پیش میره:){چن ماه بعد}
{ا.ت ویو}+جونگ کوک لطفا بزار بیام ازت خواهش میکنم{گریه}
_منو نگاه کن پرنسس،سریع میرم و مشکل رو حل میکنم نگران نباش
+جونگ کوک خواهش میکنم مراقب باش،من فقط تو رو دارم
_مراقبم،منتظرم باش،کوک در رو به روم قفل کرد و رفت،درحالی ک از نگرانی نمیتونستم جلوی اشک هام رو بگیرم،صدا ها کم کم خابید و خبری از جونگ کوک نشد با گیره موهام در رو باز کردم و با خوشحالی به طرف حیاط رفتم،ولی با چیزی که دیدم،انگار زندگیم به پایین رسیده بود
جونگ کوک بی توان روی زمین افتاد بود و نفس های آخر رو میکشید
+جونگ کوکم نه لطفا خواهش میکنم نباید تنهام بذاری{داد و گریه}
@متاسفم
+نهه اون منو همینجوری ول نمیکنه جونگ کوک خواهش میکنم ت بهم قول دادی
{گریه}،جونگ کوک من!
{ سه سال بعد} سه سال گذشت خرگوش من ولی حتی یه لحظه هم نمیتونم از فکرت دربیام روز و شب به فکرتم،مدتی ک پیشم بودی،مثل یه خواب خوب کوتاه گذشت خیلی دلم برات تنگ شده،زود میام پیشت،منتظرتم جئون...منتظرتم،و نفس های آخرم رو کشیدم
اممم بچه ها اینم از پارت اخر متاسفم بد تموم شد🥲
فیک بعدی دوس دارید در مورد کی باشه؟بهم بگید بوسسسس
۹.۲k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.