بچه که بودم فکر میکردم پدرها و مادرها مثل ساعت شنی هستن
بچه که بودم فکر میکردم پدرها و مادرها مثل ساعت شنی هستند تمام که بشوند ،برشان میگردانی جلو ،از نو شروع می شوند
بعدها فهمیدم پدرها و مادرها مثل مداد رنگی هستند..دنیایت را رنگ می کنند ،خودشان ولی آب می روند...نقاشی هایت را که کشیدی، یک روز تمام می شوند....
کاش زودتر کسی راستش را به من گفته بود پدرها و مادرها مثل قند می مانند..چای زندگیت را که شیرین بکنند خودشان تمام می شوند!!!
بعدها فهمیدم پدرها و مادرها مثل مداد رنگی هستند..دنیایت را رنگ می کنند ،خودشان ولی آب می روند...نقاشی هایت را که کشیدی، یک روز تمام می شوند....
کاش زودتر کسی راستش را به من گفته بود پدرها و مادرها مثل قند می مانند..چای زندگیت را که شیرین بکنند خودشان تمام می شوند!!!
- ۱.۶k
- ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط