بهار آمده تنها بهار میداند

بهار آمده، تنها بهار می‌داند
که قدر یار سفرکرده یار می‌داند


رها شده‌ست و گرفتار قلب من، این را
کسی که شد به غم تو دچار می‌داند


چه‌ها به روز من آورد شب، شب چشمت
فقط مدّبرِ لیل و نهار می‌داند


بهار غیر شقایق گلی نخواهم چید
که داغدار، غمِ داغدار می‌داند


تو آمدی، غم شیرین و شادی تلخی‌ست
چنان که عاشق چشم‌انتظار می‌داند


برای ماندنت اسفند دود خواهم کرد
بهار می‌رود، اما بهار می‌داند...


#مژگان_عباسلو
دیدگاه ها (۱۳)

تا نوایت با نوایم ساز شدجمله هایم یک به یک آواز شدای که در م...

#شب بخیر

بگیر دست مرا تا ز خاک برخیزماگرچه سوخته ام، نوبت بهار من است...

ای نوبهار خندان، از لامکان رسیدیچیزی به یار مانی، از یارِ ما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط