حکایت مردی خسیس طلاهایش را در گودالی پنهان کرد و هر روز

#حکایت 🔹مردی خسیس طلاهایش را در گودالی پنهان کرد و هر روز به آنها سر میزد.
یک روز یکی از همسایگانش طلاها را برداشت. مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت و شروع به شیون و زاری کرد.
رهگذری پرسید:
چه شده؟ مرد حکایت طلاها را گفت. رهگذر گفت: این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست، تو که از آن استفاده نمیکنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟
ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است 👌
دیدگاه ها (۶)

‏یکجا رفتیم خواستگاری، دختره مهندس کشاورزی بودپرسیدم هدف شما...

عمم پست گذاشته: آدم داغون از اول داغون نبوده عزیزداغونش کردن...

دکتر الهي قمشه ای : به زندگي فکر کن! ولي براي زندگي غصه نخور...

#حکایت/ احترام و غرور علمی در دوران گذشته دو برادر یکی به ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط