هو

“هو”
دلم می‌خواست توی خانه یک خورشید داشته باشیم
برای شب‌هایی که برق قطع می‌شد
برای روزهایی که نفت، نمی‌رسید
به جای تمام علا‌ءالدین‌های کهنه.
پدرم می‌گفت این نارنج‌ها را ببر توی اتاق
این‌ها بچه‌های آفتابند
بوی گرم‌شان را حس کن
من زیر بالشم چند خورشیدک نارنجی داشتم
و هر شب می‌گفتم که صبح، از خانه ما شروع می‌شود
تو این را نمی‌دانستی
و می‌گفتی ابرهای آسمان خانه‌تان نان خامه‌ایست
و هر روز آب نبات می‌باراند
من حرف تو را باور می‌کردم، تو نه!
من اما دلسرد نمی‌شدم، من صاحبخانه‌ی خورشید بودم
من آن چنان دوستت می‌داشتم
که لیوان چای به دست
می‌آمدم توی ایوان‌تان
که شیرین‌اش کنند ابرهای شکرریز، که می‌گفتی.
.

#سارا_کنعانی
#سلام_صبحتون_بخیر🤗 😍
دیدگاه ها (۱)

.گاهی باید همه چیزت را بدست باد بسپاری..و خودت را در دریارها...

‎بی خیال تمام دلواپسی هایمان...‎به موسیقی دلنوازگوش کن!‎فنجا...

معشوقه بودن را بلد نیستم دلبرانه حرف زدن را...عاشقانه به چشم...

وقتی میگویم تو مال منینه اینکه هدف گرفتن تو در حصار باشداما ...

یک شب هم باید با هم بیدار بمانیم تا خود صبح . هی چشمهای تو پ...

A girl from tomorrow(part 6)

You must love me... P9

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط