حکایت از بایزید بسطامی سئوال کردند این حسن شهرت را از کجا
#حکایت از بایزید بسطامی سئوال کردند این حسن شهرت را از کجا آوردی ؟
گفت : شبی مادر از من آب خواست . دقایقی طول کشید تا آب را بیاورم . وقتی به کنارش رفتم خواب مادر را در ربود . دلم نیامد بیدارش کنم . به کنارش نشستم تا پگاه مادر چشمان خویش را باز کرد و وقتی کاسه آب را در دست من دید پی به ماجرا برد و گفت : فرزندم , امیدوارم که نامت عالمگیر شود
بدینسان بایزید بسطامی مرد خرد و آگاهی و عرفان , شهرت خویش را مرهون دعای مادر میداند.
گفت : شبی مادر از من آب خواست . دقایقی طول کشید تا آب را بیاورم . وقتی به کنارش رفتم خواب مادر را در ربود . دلم نیامد بیدارش کنم . به کنارش نشستم تا پگاه مادر چشمان خویش را باز کرد و وقتی کاسه آب را در دست من دید پی به ماجرا برد و گفت : فرزندم , امیدوارم که نامت عالمگیر شود
بدینسان بایزید بسطامی مرد خرد و آگاهی و عرفان , شهرت خویش را مرهون دعای مادر میداند.
۲.۳k
۱۵ تیر ۱۳۹۹