❤ 6داستان (شهید ابراهیم هادی)❤
❤ 6داستان (شهید ابراهیم هادی)❤
👈 پهلوان👉
ورزش تمام شده بود.حاج حسن خیره خیره به صورت ابراهیم نگاه می کرد.ابراهیم آمدجلووباتعجب گفت چیزی شده حاجی؟حاج حسن هم بعدازچندلحظه سکوت گفت توقدیم های این تهرون دوتاپهلوون بودند به نام های حاج حسن رزاز وحاج صادق بلورفروش اونها خیلی باهم دوست و رفیق بودند.توی کشتی هم هیچکس حریفشان نبود.امامهمترازهمه این بودکه بنده های خالصی برای خددبودند.همیشه قبل از شروع ورزش کارشان روباچندآیه قرآن ویه روضه مختصروباچشمان اشک آلودبرای آقااباعبدالله ع شروع میکردند.نفس گرم حاج محمدصادق وحاج سیدحسن.مریض شفامیداد.بعد ادامه داد ابراهیم :من تورویه پهلوون میدونم مثل اونها .ابراهیم هم لبخندی زدوگفت :نه حاجی ماکجاو اونها کجا.بعضی ازبچه ها ازاینکه حاج حسن اینطورازابراهیم تعریف میکردناراحت شدند.فردا آن روز پنج پهلوان ازیکی از زورخانه های تهران به آنجاآمدند.قرارشدبعدازورزش بابچه های ماکشتی بگیرند.همه قبول کردندکه حاج حسن داورشود.بعدازورزش کشتی ها شروع شد.چهارمسابقه برگزارشد.دوکشتی رابچه های مابردند دوتاهم آنها.امادرکشتی آخرکمی شلوغ کاری شد.آن ها سرحاج حسن دادمیزدند.حاج حسن هم خیلی ناراحت شده بود.من دقت کردم ودیدم کشتی بعدی بین ابراهیم ویکی ازبچه های مهمان است.آن ها هم که ابراهیم راخوب میشناختندمطمئن بودندکه میبازند.برای همین شلوغ کاری کردندکه اگرباختند تقصیررابیندازند گردن داور..همه عصبانی بودند.چندلحظه ی نگذشت که ابراهیم داخل گودآمد.بالبخندی که برلب داشت باهمه بچه های مهمان دست داد.آرامش به جمع مابرگشت.بعدهم گفت :من کشتی نمی گیرم!همه باتعجب پرسیدیم!چرا؟!کمی مکث کردوبه آرامی گفت:دوستی ورفاقت ماخیلی بیشترازاین حرفها و کارها ارزش داره ..بعدهم دست حاج حسن رابوسیدوبایک صلوات پایان کشتی هاروعلام کرد.شایددرآن روزبرنده وبازنده نداشتیم.امابرنده واقعی فقط ابراهیم بود.وقتی هم می خواستیم لباس بپوشیم وبرویم.حاج حسن همه پهلوانی یعنی همین کاری که امروز دیدید.ابراهیم امروز بانفس خودش کشتی گرفت وپیروز شد .ابراهیم به خاطر خدا بااونها کشتی نگرفت وبااین کارجلوی کینه ودعوا راگرفت.بچه هاپهلوانی یعنی همین کاری که امروزدیدید. .❤ شادی روح شهید ابراهیم هادی صلوات❤
❤ اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم ❤
👈 پهلوان👉
ورزش تمام شده بود.حاج حسن خیره خیره به صورت ابراهیم نگاه می کرد.ابراهیم آمدجلووباتعجب گفت چیزی شده حاجی؟حاج حسن هم بعدازچندلحظه سکوت گفت توقدیم های این تهرون دوتاپهلوون بودند به نام های حاج حسن رزاز وحاج صادق بلورفروش اونها خیلی باهم دوست و رفیق بودند.توی کشتی هم هیچکس حریفشان نبود.امامهمترازهمه این بودکه بنده های خالصی برای خددبودند.همیشه قبل از شروع ورزش کارشان روباچندآیه قرآن ویه روضه مختصروباچشمان اشک آلودبرای آقااباعبدالله ع شروع میکردند.نفس گرم حاج محمدصادق وحاج سیدحسن.مریض شفامیداد.بعد ادامه داد ابراهیم :من تورویه پهلوون میدونم مثل اونها .ابراهیم هم لبخندی زدوگفت :نه حاجی ماکجاو اونها کجا.بعضی ازبچه ها ازاینکه حاج حسن اینطورازابراهیم تعریف میکردناراحت شدند.فردا آن روز پنج پهلوان ازیکی از زورخانه های تهران به آنجاآمدند.قرارشدبعدازورزش بابچه های ماکشتی بگیرند.همه قبول کردندکه حاج حسن داورشود.بعدازورزش کشتی ها شروع شد.چهارمسابقه برگزارشد.دوکشتی رابچه های مابردند دوتاهم آنها.امادرکشتی آخرکمی شلوغ کاری شد.آن ها سرحاج حسن دادمیزدند.حاج حسن هم خیلی ناراحت شده بود.من دقت کردم ودیدم کشتی بعدی بین ابراهیم ویکی ازبچه های مهمان است.آن ها هم که ابراهیم راخوب میشناختندمطمئن بودندکه میبازند.برای همین شلوغ کاری کردندکه اگرباختند تقصیررابیندازند گردن داور..همه عصبانی بودند.چندلحظه ی نگذشت که ابراهیم داخل گودآمد.بالبخندی که برلب داشت باهمه بچه های مهمان دست داد.آرامش به جمع مابرگشت.بعدهم گفت :من کشتی نمی گیرم!همه باتعجب پرسیدیم!چرا؟!کمی مکث کردوبه آرامی گفت:دوستی ورفاقت ماخیلی بیشترازاین حرفها و کارها ارزش داره ..بعدهم دست حاج حسن رابوسیدوبایک صلوات پایان کشتی هاروعلام کرد.شایددرآن روزبرنده وبازنده نداشتیم.امابرنده واقعی فقط ابراهیم بود.وقتی هم می خواستیم لباس بپوشیم وبرویم.حاج حسن همه پهلوانی یعنی همین کاری که امروز دیدید.ابراهیم امروز بانفس خودش کشتی گرفت وپیروز شد .ابراهیم به خاطر خدا بااونها کشتی نگرفت وبااین کارجلوی کینه ودعوا راگرفت.بچه هاپهلوانی یعنی همین کاری که امروزدیدید. .❤ شادی روح شهید ابراهیم هادی صلوات❤
❤ اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم ❤
۱.۴k
۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.