دلم تا عشق باز آمد در او جز غم نمیبینم

‌دلم تا عشق باز آمد در او جز غم نمی‌بینم
دلی بی‌غم کجا جویم که در عالم نمی‌بینم

دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی‌آید
دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی‌بینم

مرا رازی‌ست اندر دل، به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی‌بینم

قناعت می‌کنم با درد چون درمان نمی‌یابم
تحمل می‌کنم با زخم چون مرهم نمی‌ب

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌
دیدگاه ها (۳)

‍ جان دلم اگر روزی نفسهایم یاریم نکرد و صدایم را نشنیدی تو ب...

ندارى خال لب اما به چشم من كه زيبايیفدای ناز لبخندت تو در من...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط