پارت ۸
#پارت_۸
یهو جیغش رفت هوا:_گوشیمو بده.
مشتاش بود که میخورد به در و تانیا بود که میخندید.به تانیا گفتم بیا.سریع رفتم توتلگرامش.اولین چتش با سوگل بود و دومیش با آقا عرفان.یه لبخند گنده نشوندم رو لبام.برای اینکه آرامش بیشتری داشته باشیم رفتیم تو حموم اتاقم و درم بستم.
+نگاه کن ناکس با عرفانم چت کرده،به من نگفته
_بروتوش ببینیم چیا گفتن؟
چتشو باز کردم رفتم اول اولش.همچنان هم ضدای آلما و مشتاش میومد.خیلی رسمی با هم حالو احوال کرده بودن و عرقان آلما رو به یه مهمونی دعوت کردع بود و آلما هم گفته بود که باید یکی از دوستامو با خودم بیارم.رفته بود به سوگل گفته بود میای بریم؟؟یا نه؟اونم گفته بود اونشب جایی دعوته.آلما هم گفته بود اشکالی نداره تنهایی میرم.کثافط آشغال نیومده بود به من بگه نفهم.سریع درو باز کردم،پرید گوشیشو ازم بگیره.
+وایسا ببینم یا منم میام اون مهمونی یا توروهم نمیزارم بری!
_عه آنا اذیت نکن دیگه،خیلی زور میگیا همش یسال ازم بزرگتری
+همین که گفتم
بعد رو به تانیا گفتم :
+مهمونی کِی بود؟
_هفته بعد جمعه ساعت 8
+آها بذار ببینم...نه من جمعه کاری ندارم.پس میتونم بیام.
گوشیه آلما رو بهش دادم.اونم جوری که مثلا قهره رقت تو اتاقش و تانیا هم رفت منت کشی.ایش آشمال.
رفتم پایینو یه ظرف میوه آوردم بالا.تانیا روهم صدا زدم که اومد
+بسه دیگه خودشیرین هرچی منت کشی کردی؟
_گمشو بینم
یهو جیغش رفت هوا:_وااااای آنا تو گیتار میزنی؟
با ذوق گفتم:
+اره هر آهنگی،ایرانی،خارجی همه چی بلدم بزنم!
_واااای آنا،چقد خوش شانسی!!آرتین 3 ماهه داره دنباله یه گیتاریست حرفه ای میگرده،ولی هنوز کسی پیدا نشده.تورو بگم؟
+نه بابا ولم کن.همینحوری دارم میرم شرکت تازه دانشگاهم هس دیگه به چی برسم؟
خودمم میدونستم این یکی از دلیلام بود چون بلافاصله بعد از شنیدن اسم آرتین،یاد حرف اِوین افتادم.
+خفه شو بینم،اصن شرکتو دیگه نیا.داداشم آهنگسازه، سروکارشم با این معروفاس به جون تو البته،پیانوییست هم هست،برو پیشش حداقل یه تست بده!
_من برم تستم بدم قبول شم،مامان بابان قبول نمیکنن همش میگن چه کار اشتباهی کردین فرستادیمت گیتار یاد بگیری!!
+رومخشون کار کنی،اجازه میدن.بذار من به آرتین زنگ بزنم،تو برو گیتارتو بیار.
گیج پاشدمو گیتارمو آوردم.تانیا هم داشت با ذوق برای داداشش اینکه من خیلی حرفه ای گیتار میزنم تعریف میکرد.
+آرتین تو خودت یه آهنگ بگو که بزنه.
بعدم گوشیو گذاشت رو اسپیکر.اون طرف پشت خطم خیلی بی حوصله گفت:_نگو بم هیس سینا درخشنده.
البته ملاک اصلی زدن گیتار بود ولی خب برای تمرکز بهتر رو تار های گیتار باید باهاش میخوندم که گیج نشم.صدامم بد نبود.تا وسطای آهنگو خوندم ک.تانیا گوشیو از رو اسپیکر برداشت.یکی باهم حرف زدن و بعدم قطع کرد.
+داداشم گفت فردا بری استدیو منم باهات نمیام.باشه؟
_عه،چرا!!؟؟؟تنها برم اونجا چی بگم؟توام باهام بیا!
+آنا من باهات بیام آرتین دعوام میکنه!
_چرا؟؟؟!!
+یکی از همین بچه های گروهشون،اسمش برسامه.از من خوشش میاد،آرتینم فهمیده دیگه نمیزاره برم اونجا!!
_اَه اَه چه داداش بیخودی داری!!
+هوووو درست حرف بزنا با دنیا عوضش نمیکنم
_خب بابا،حالا من کِی برم؟
+فردا ساعت 5 اونجا باش.
_اووووففف حالا ننه بابامو چجوری راضی کنم؟
+اون با من،مامانت که خیلی از من خوشش اومد،قبول میکنه.
_پس بریم پاینن که تو مامان بابای منو راضی کنی.
+بریم
(_نظررررر یادتون نرهههه)
یهو جیغش رفت هوا:_گوشیمو بده.
مشتاش بود که میخورد به در و تانیا بود که میخندید.به تانیا گفتم بیا.سریع رفتم توتلگرامش.اولین چتش با سوگل بود و دومیش با آقا عرفان.یه لبخند گنده نشوندم رو لبام.برای اینکه آرامش بیشتری داشته باشیم رفتیم تو حموم اتاقم و درم بستم.
+نگاه کن ناکس با عرفانم چت کرده،به من نگفته
_بروتوش ببینیم چیا گفتن؟
چتشو باز کردم رفتم اول اولش.همچنان هم ضدای آلما و مشتاش میومد.خیلی رسمی با هم حالو احوال کرده بودن و عرقان آلما رو به یه مهمونی دعوت کردع بود و آلما هم گفته بود که باید یکی از دوستامو با خودم بیارم.رفته بود به سوگل گفته بود میای بریم؟؟یا نه؟اونم گفته بود اونشب جایی دعوته.آلما هم گفته بود اشکالی نداره تنهایی میرم.کثافط آشغال نیومده بود به من بگه نفهم.سریع درو باز کردم،پرید گوشیشو ازم بگیره.
+وایسا ببینم یا منم میام اون مهمونی یا توروهم نمیزارم بری!
_عه آنا اذیت نکن دیگه،خیلی زور میگیا همش یسال ازم بزرگتری
+همین که گفتم
بعد رو به تانیا گفتم :
+مهمونی کِی بود؟
_هفته بعد جمعه ساعت 8
+آها بذار ببینم...نه من جمعه کاری ندارم.پس میتونم بیام.
گوشیه آلما رو بهش دادم.اونم جوری که مثلا قهره رقت تو اتاقش و تانیا هم رفت منت کشی.ایش آشمال.
رفتم پایینو یه ظرف میوه آوردم بالا.تانیا روهم صدا زدم که اومد
+بسه دیگه خودشیرین هرچی منت کشی کردی؟
_گمشو بینم
یهو جیغش رفت هوا:_وااااای آنا تو گیتار میزنی؟
با ذوق گفتم:
+اره هر آهنگی،ایرانی،خارجی همه چی بلدم بزنم!
_واااای آنا،چقد خوش شانسی!!آرتین 3 ماهه داره دنباله یه گیتاریست حرفه ای میگرده،ولی هنوز کسی پیدا نشده.تورو بگم؟
+نه بابا ولم کن.همینحوری دارم میرم شرکت تازه دانشگاهم هس دیگه به چی برسم؟
خودمم میدونستم این یکی از دلیلام بود چون بلافاصله بعد از شنیدن اسم آرتین،یاد حرف اِوین افتادم.
+خفه شو بینم،اصن شرکتو دیگه نیا.داداشم آهنگسازه، سروکارشم با این معروفاس به جون تو البته،پیانوییست هم هست،برو پیشش حداقل یه تست بده!
_من برم تستم بدم قبول شم،مامان بابان قبول نمیکنن همش میگن چه کار اشتباهی کردین فرستادیمت گیتار یاد بگیری!!
+رومخشون کار کنی،اجازه میدن.بذار من به آرتین زنگ بزنم،تو برو گیتارتو بیار.
گیج پاشدمو گیتارمو آوردم.تانیا هم داشت با ذوق برای داداشش اینکه من خیلی حرفه ای گیتار میزنم تعریف میکرد.
+آرتین تو خودت یه آهنگ بگو که بزنه.
بعدم گوشیو گذاشت رو اسپیکر.اون طرف پشت خطم خیلی بی حوصله گفت:_نگو بم هیس سینا درخشنده.
البته ملاک اصلی زدن گیتار بود ولی خب برای تمرکز بهتر رو تار های گیتار باید باهاش میخوندم که گیج نشم.صدامم بد نبود.تا وسطای آهنگو خوندم ک.تانیا گوشیو از رو اسپیکر برداشت.یکی باهم حرف زدن و بعدم قطع کرد.
+داداشم گفت فردا بری استدیو منم باهات نمیام.باشه؟
_عه،چرا!!؟؟؟تنها برم اونجا چی بگم؟توام باهام بیا!
+آنا من باهات بیام آرتین دعوام میکنه!
_چرا؟؟؟!!
+یکی از همین بچه های گروهشون،اسمش برسامه.از من خوشش میاد،آرتینم فهمیده دیگه نمیزاره برم اونجا!!
_اَه اَه چه داداش بیخودی داری!!
+هوووو درست حرف بزنا با دنیا عوضش نمیکنم
_خب بابا،حالا من کِی برم؟
+فردا ساعت 5 اونجا باش.
_اووووففف حالا ننه بابامو چجوری راضی کنم؟
+اون با من،مامانت که خیلی از من خوشش اومد،قبول میکنه.
_پس بریم پاینن که تو مامان بابای منو راضی کنی.
+بریم
(_نظررررر یادتون نرهههه)
۳.۵k
۲۳ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.