گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد

گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد.
عکس خود را در اب دید،
پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد.
در همین حین چند شکارچی قصد شکار او را کردند.
گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما،،وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درختی گیر کردو دیگرنتوانست به بگریزد!!!!
صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند. گوزن چون گرفتار شد،
با خود گفت: دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند !
چه بسا گاهی،،
از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله مندیم،
پله صعودمان باشد
و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم ،
مایه سقوطمان ...!!!!
دیدگاه ها (۳)

❤رسول اکرم(ص): ❤صبر سه نوع است:صبر درهنگام مصیبت،صبر بر طاعت...

ستایش خداوندی است که شبم را به صبح آورد!بی آنکه عقلم آشفته ب...

عارفی به شاگردانش گفت:“بر سر دنیا کلاه بگذارید!”پرسیدند چگون...

دست های خالی را فقط می توان                                 ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط