رمان عشق ممنوعه

رمان عشق ممنوعه
پارت"۱"

ویو جونگکوک:
وقت رفتن پیش ولیعهد بود پس اماده کرده بودم وسایلم رو مرتب کردم رفتم به عمارت کال که مخصوص من و ولیعهد موقع اموزش های ولیعهدی بود وقتی رسیدم مثل همیشه اون دیر کرده بود وسایلم رو مرتب کردم کتابو باز کردم و منتظرش موندم
..........................
ویو تهیونگ: واییییییییی بازم که دیرم شده
ایندفعه استاد منو میکشه
(سریع رفتم اماده شدمو خودمو به عمارت کال رسوندم)
عاااااااااا
سلام استاد (خجالت)
.............
کوک: باز دیر کردی عالیجناب(کمی عصبی)
لطفا بشینید درس جدید داریم
...............
تهیونگ با یه حالت خجالت زده پشت کلشو خاروند..
ته: ببخشید استاد
چشم..

ادامه دارد......

شرط:
15تا لایک
1٠تا کامنت
۳تا بازنشر
چون پارت اوله سخت نگرفتم😅
راستی ببخشید اگه دیر به دیر میزارم خودتون که میدونید امتحانای نوبت اول شروع شده🫤😖
دیدگاه ها (۱)

عشق ممنوعهمعرفی رمانتهیونگ: 20 سالشه، ولیعهد، مهارت: شمشیرزن...

بچه ها 200تایی شدنمون مبارکککککککک❤❤❤🤍🤍🤍🤍🤍

" Part-1 "

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط