زمان حال -کره-مکان:مرکز پلیس ساعت:3:6 صبح
زمان حال -کره-مکان:مرکز پلیس ساعت:3:6 صبح
-بزار من باهاش حرف بزنم!
-اون دیوونه شده تائو!!!دیووووونههههه!!!!تو یه روز 7 بار به اون پسر بیچاره تجاوز کرد!!!قبول دارم یه نیازایی داره
ولی...ولی ک.ر.د.ن یه گدای خیابونی چه معنایی داره!!!؟؟؟؟اون حتی رو منم اسلحشو کشید!!!
-چانیول!!!سهون خوب نیست!!!تو که اینو میدونی چرا اوردیش اداره؟؟؟
چانیول محکم ورقه ها رو کوبوند رو میزش و نشست رو صندلیش و دستشو گذاشت رو سرش...
تائو رو صندلی که رو به روی اون پسرک بود نشست...یه نگاه به چانیول کرد و بعد نگاهشو به پسر انداخت...
پسر میلرزید و هی با انگشتاش ور میرفت..انگشتای کشیده و بلند...تائو رو به چان کرد و گفت...
-به هر حال...اون چی می خواد؟؟؟
چانیول زیر لب خیلی اروم گفت..
-می خواد از اداره بیاد بیرون...دیگه نمی خواد به معموریتش ادامه بده!!!
-چیییییییی؟؟؟؟؟؟!!!!!!
تائو با تعجب این حرف رو زد و از رو صندلیش بلند شد...
-یعنی چی می خواد عملیات رو ول کنه!!!؟؟؟مگه تو اون مسابقه چی میبینه!؟؟؟
چانیول یه خنده مسخره ای زد و بدون اینکه به تائو نگاه کنه گفت...
-فرمانده!این بشر باید از چیه اون مسابقه بدش بیاد؟؟؟مشروب دوس داره که داره!س.ک.س می خواد که
داره!و از همه مهم تر واسه اقا... شرط بندی می خواد که داره!!!
تائو:شرط بندی سر چی؟؟؟
چانیول:تائو خودتو نزن به اون راه!!!تو فرمانده عملیاتی چطور نمیدونی؟؟؟هه...به هر حال...شرط بندی سر
بوکسر ها!!!بوکسر های پسری که میان اونجا و مسابقه میدن!!!سهون همیشه سر یه نفر شرط میبنده
یه پسر فقیر گدای ه.ر.ز.ه!!!!به هر حال همش هم شرط رو میبازه!!!ولی بازم سر اون پسر شرط میبنده....
-این مهم نیست چانی!!!مهم اینه که سهون از بودنش تو اداره صرف نظر نکنه!!!!الان کجاست؟؟؟
-تو دفترشه!!!فقط بهت پیشنهاد میکنم که...
تائو نذاشت حرف چان تموم شه و ند از در اتاقش زد بیرون...چانی هم جملشو تموم کرد...
-نری...
یه اوف بلند کشید و کلشو خاروند و به پسر زل زد...پسر در حالی که نشسته بود و سرش پایین بود خواب
خواب بود!!!!
چانی خندش گرفت و رفت سمت پسر و از زیر پا گرفتتش تو بغلش...پسر سرشو چسبوند به سینه های چان
و موهای لختشو مالوند...چانیول اب دهنشو قورت داد و رفت به سمت اتاق شخصیش...در اتاق رو باز کرد و
پسر رو برد تو اتاق و رو تختش خوابوند....وکنارش نشست...
-حالا تو رو کجای دلم بزارم ریزه میزه؟؟؟!!
بعد از یه نگاه کوتاه به پسر از اتاق رفت بیرون و اون پسر رو تنها گذاشت...
از دید تائو....
تو راه روی اداره با عجله میدوویدم به سمت اتاقش...اصلا متوجه پرونده هایی که بهم نشون میدادن نبودم...
فقط می خواستم زود تر سهون رو ببینم...یه دلشوره عجیب...یه نگرانی خاص...بلاخره رسیدم به اتاق سهون
و بی مقدمه درو باز کردم...تو اتاق یه بوی خاص و عجیبی میومد...و یه صدای ناله خفیف...البته اون ناله داشت
شدید تر میشد...
-سهون؟؟
یکم به دورو بر نگاه کردم و گوشامو تیز کردم..صدا از دستشویی میومد....
-نکنه....
با عصبانیت در دستشویی رو باز کردم و با صحنه وحشتناکی رو به رو شدم...سهونه***داشت با میله یکی
از بچه های اداره رو ازار ج.ن.س.ی و بدنی میداد....پسر بیچاره رو کاسه توالت خم شده بود و خون بالا میاورد...
کمرش و پهلواش کبوده کبود بودن....سهون با میله بالا سرش وایستاده بود...اون بچه لخت مادرزاد بود...
تندی میله رو از دست سهون کشیدم و با عصبانیت سیلی محکمی به صورتش زدم...
-حیووووووووووووووننننننننن!!!!چرا میزنیش؟؟؟؟؟مگه چی کار کرده مادر*******!!!!؟؟؟؟؟؟
سهون صورتشو بالا اورد و با چشمای قرمزش به من زل زد...نگاه سوزناک و پر از غمش قلبمو لرزوند....
-سهوووون.....
سهون با گریه گفت...
-من لوهان رو می خوام تائو...من همسرم رو می خوام....چرا اون اینجا نیسسسسسستتتتت؟؟؟؟؟!!
سهون دوزانو افتاد رو زمین و همزمان هق هقش میرفت بالا تر....دلم کباب شد...نشستم کنارش و بغلش کردم
...چرا الان سهون باید به جای لوهان تو اغوش من باشه؟؟؟چرا الان لوهان نباید موهاشو ناز کنه؟؟؟
سهون سرشو رو سینم گذاشت و هق هق کرد...
-یعنی الان منو میبینه؟؟؟
نتونستم مانع اشکم بشم...
-ا.اره سهون...لوهان مراقبته....
سهون با بغض و گریه و هق هق داد زد...
-بی انصاااااااااااااااااااااااااااااااافففففففففف!!!!!مگه نمیبینی اشکاااااااااااامووووووووووو؟؟؟؟مگه نمیبینی
زجه هاموو؟؟؟؟؟مگه نمیبینی بی خوابی هاموووووووووووووو؟؟؟؟
استین دستشو داد بالا و زخما و خود کشی هاش مشخص شد...و دستش رو طوری بالا برد و نشون داد که
انگار لوهان رو به روشه...
-مگه نمیبینی جای شیشه رو شاه رگمووووووووووووو؟؟؟؟پس کجاییییییییییییییی بی انصاف من؟؟؟؟کجاییییی
اهوی نر من؟؟؟؟؟کجایییی لوهاااااااااااااااااااااااااااااااانننن
-بزار من باهاش حرف بزنم!
-اون دیوونه شده تائو!!!دیووووونههههه!!!!تو یه روز 7 بار به اون پسر بیچاره تجاوز کرد!!!قبول دارم یه نیازایی داره
ولی...ولی ک.ر.د.ن یه گدای خیابونی چه معنایی داره!!!؟؟؟؟اون حتی رو منم اسلحشو کشید!!!
-چانیول!!!سهون خوب نیست!!!تو که اینو میدونی چرا اوردیش اداره؟؟؟
چانیول محکم ورقه ها رو کوبوند رو میزش و نشست رو صندلیش و دستشو گذاشت رو سرش...
تائو رو صندلی که رو به روی اون پسرک بود نشست...یه نگاه به چانیول کرد و بعد نگاهشو به پسر انداخت...
پسر میلرزید و هی با انگشتاش ور میرفت..انگشتای کشیده و بلند...تائو رو به چان کرد و گفت...
-به هر حال...اون چی می خواد؟؟؟
چانیول زیر لب خیلی اروم گفت..
-می خواد از اداره بیاد بیرون...دیگه نمی خواد به معموریتش ادامه بده!!!
-چیییییییی؟؟؟؟؟؟!!!!!!
تائو با تعجب این حرف رو زد و از رو صندلیش بلند شد...
-یعنی چی می خواد عملیات رو ول کنه!!!؟؟؟مگه تو اون مسابقه چی میبینه!؟؟؟
چانیول یه خنده مسخره ای زد و بدون اینکه به تائو نگاه کنه گفت...
-فرمانده!این بشر باید از چیه اون مسابقه بدش بیاد؟؟؟مشروب دوس داره که داره!س.ک.س می خواد که
داره!و از همه مهم تر واسه اقا... شرط بندی می خواد که داره!!!
تائو:شرط بندی سر چی؟؟؟
چانیول:تائو خودتو نزن به اون راه!!!تو فرمانده عملیاتی چطور نمیدونی؟؟؟هه...به هر حال...شرط بندی سر
بوکسر ها!!!بوکسر های پسری که میان اونجا و مسابقه میدن!!!سهون همیشه سر یه نفر شرط میبنده
یه پسر فقیر گدای ه.ر.ز.ه!!!!به هر حال همش هم شرط رو میبازه!!!ولی بازم سر اون پسر شرط میبنده....
-این مهم نیست چانی!!!مهم اینه که سهون از بودنش تو اداره صرف نظر نکنه!!!!الان کجاست؟؟؟
-تو دفترشه!!!فقط بهت پیشنهاد میکنم که...
تائو نذاشت حرف چان تموم شه و ند از در اتاقش زد بیرون...چانی هم جملشو تموم کرد...
-نری...
یه اوف بلند کشید و کلشو خاروند و به پسر زل زد...پسر در حالی که نشسته بود و سرش پایین بود خواب
خواب بود!!!!
چانی خندش گرفت و رفت سمت پسر و از زیر پا گرفتتش تو بغلش...پسر سرشو چسبوند به سینه های چان
و موهای لختشو مالوند...چانیول اب دهنشو قورت داد و رفت به سمت اتاق شخصیش...در اتاق رو باز کرد و
پسر رو برد تو اتاق و رو تختش خوابوند....وکنارش نشست...
-حالا تو رو کجای دلم بزارم ریزه میزه؟؟؟!!
بعد از یه نگاه کوتاه به پسر از اتاق رفت بیرون و اون پسر رو تنها گذاشت...
از دید تائو....
تو راه روی اداره با عجله میدوویدم به سمت اتاقش...اصلا متوجه پرونده هایی که بهم نشون میدادن نبودم...
فقط می خواستم زود تر سهون رو ببینم...یه دلشوره عجیب...یه نگرانی خاص...بلاخره رسیدم به اتاق سهون
و بی مقدمه درو باز کردم...تو اتاق یه بوی خاص و عجیبی میومد...و یه صدای ناله خفیف...البته اون ناله داشت
شدید تر میشد...
-سهون؟؟
یکم به دورو بر نگاه کردم و گوشامو تیز کردم..صدا از دستشویی میومد....
-نکنه....
با عصبانیت در دستشویی رو باز کردم و با صحنه وحشتناکی رو به رو شدم...سهونه***داشت با میله یکی
از بچه های اداره رو ازار ج.ن.س.ی و بدنی میداد....پسر بیچاره رو کاسه توالت خم شده بود و خون بالا میاورد...
کمرش و پهلواش کبوده کبود بودن....سهون با میله بالا سرش وایستاده بود...اون بچه لخت مادرزاد بود...
تندی میله رو از دست سهون کشیدم و با عصبانیت سیلی محکمی به صورتش زدم...
-حیووووووووووووووننننننننن!!!!چرا میزنیش؟؟؟؟؟مگه چی کار کرده مادر*******!!!!؟؟؟؟؟؟
سهون صورتشو بالا اورد و با چشمای قرمزش به من زل زد...نگاه سوزناک و پر از غمش قلبمو لرزوند....
-سهوووون.....
سهون با گریه گفت...
-من لوهان رو می خوام تائو...من همسرم رو می خوام....چرا اون اینجا نیسسسسسستتتتت؟؟؟؟؟!!
سهون دوزانو افتاد رو زمین و همزمان هق هقش میرفت بالا تر....دلم کباب شد...نشستم کنارش و بغلش کردم
...چرا الان سهون باید به جای لوهان تو اغوش من باشه؟؟؟چرا الان لوهان نباید موهاشو ناز کنه؟؟؟
سهون سرشو رو سینم گذاشت و هق هق کرد...
-یعنی الان منو میبینه؟؟؟
نتونستم مانع اشکم بشم...
-ا.اره سهون...لوهان مراقبته....
سهون با بغض و گریه و هق هق داد زد...
-بی انصاااااااااااااااااااااااااااااااافففففففففف!!!!!مگه نمیبینی اشکاااااااااااامووووووووووو؟؟؟؟مگه نمیبینی
زجه هاموو؟؟؟؟؟مگه نمیبینی بی خوابی هاموووووووووووووو؟؟؟؟
استین دستشو داد بالا و زخما و خود کشی هاش مشخص شد...و دستش رو طوری بالا برد و نشون داد که
انگار لوهان رو به روشه...
-مگه نمیبینی جای شیشه رو شاه رگمووووووووووووو؟؟؟؟پس کجاییییییییییییییی بی انصاف من؟؟؟؟کجاییییی
اهوی نر من؟؟؟؟؟کجایییی لوهاااااااااااااااااااااااااااااااانننن
۳۰.۵k
۰۹ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.