دنیا منظم بود آدم ریخت بر هم
دنیا منظم بود آدم ریخت بر هم
اما نه تا این حد ولی آرام و کم کم
در این حوالی جاده ها را مه گرفته
بگذر تو هم از جاده ی پر پیچ وپرخم
وقتی که فصل زندگی دائم همین است
هر روز بی شک می شود تکرار مبهم
اینگونه شاید می شوی تنهای تنها
تنها میان این همه انبوه آدم
ساعت حدود پنج بعد از ظهر جمعه
حس هوای شرجی و باران نم نم
از بس که توجذابی و نام آشنایی
با تو به هر جا می روم حتی جهنم
آینه ها ی روبرو گفتند باهم
تو مانده ای ما می رویم از یاد کم کم
اما نه تا این حد ولی آرام و کم کم
در این حوالی جاده ها را مه گرفته
بگذر تو هم از جاده ی پر پیچ وپرخم
وقتی که فصل زندگی دائم همین است
هر روز بی شک می شود تکرار مبهم
اینگونه شاید می شوی تنهای تنها
تنها میان این همه انبوه آدم
ساعت حدود پنج بعد از ظهر جمعه
حس هوای شرجی و باران نم نم
از بس که توجذابی و نام آشنایی
با تو به هر جا می روم حتی جهنم
آینه ها ی روبرو گفتند باهم
تو مانده ای ما می رویم از یاد کم کم
۱.۲k
۱۷ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.