بوسید سرم را که بگوید نگران بود

بوسید سرم را که بگوید نگران بود
دنبال کسی بود که خود غافل از آن بود

دل بود و گرفتار وفایی که به سر نیست
من بودم و یاری که دلش با دگران بود

هرشب جگرم سوخت از این عشق خیالی
این سیل جگرسوز که از دیده روان بود

من ساکن کوی توام و از تو چه دورم !
میسوزم از این عشق که در برزخ جان بود

هرچند بگویم که تو را دوست ندارم
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان بود
دیدگاه ها (۶)

نازکن، عیبی ندارد، نازنین تر میشویبا غم این روزهای من عجین ت...

بگذار قیامت بکنم چند دقیقهبا بغض نگاهت بکنم چند دقیقهبنشین ک...

نباید شیشه را با سنـــــــــگ بازی داد!نباید مست را در حال ِ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط