تصور درخواستی
#تصور #درخواستی
موضوع: "برگشتن نیکا به ایران:)"
ارسلان: از اونم بزارید
دیانا: میشه از اونم بزارید لطفا
فروشنده: بله حتما. چه رنگی؟
دیانا: آبی
رنگ آبی رو دوست داره
فروشنده: بله
خب... دیگه
ارسلان: با یه ربان صورتی هم دورشو ببندید
فروشنده: چشم
امر دیگه ای ؟
ارسلان: نه خیلی ممنون
فروشنده: بفرمایید
دیانا: تشکر کردیم و از مغازه اومدیم بیرون و رفتیم سوار ماشین شدیم.
(مثلا ا. ت توی ماشینه)
ا. ت: عه چیشد خریدین؟
دیانا: بلهه
ا. ت: چرا دسته گلل؟؟؟؟
ارسلان: وا پس چی؟
ا. ت: مگه میخواین برین خاستگاری؟
دیانا: نه ولی داریم میریم عیادت
ارسلان: 😐عشقم اون واسه بیماره
دیانا: پس ما داریم واسه چی میریم؟
ارسلان: اونی ك ما داریم میریم اسمش بدرقهاس
ا. ت: 🤦🏻♀️🤦🏻♀️وقتایی که میگم جفتتون ک... خلین نگین نههه
ما داریم میریم استقبالش
اردیا: اهااااا
میخواستم بگماا
ا. ت: بله. خب حالا روشن کن بریم
دیانا: خب آهنگ چی بزارم؟
ارسلان: دیس لاو نزاریااا
من بدم میاد
دیانا: اتفاقا میخواستم بزارم
ارسلان: خیلی ممنون
دیانا: خب نمیدونم چی بزارمم
عه وایسا مامانم زنگ زد
+الو سلام مامان
-سلام عزیزم خوبی کجایی؟
+من با ارسلان و ا. ت داریم میریم فرودگاه
-خب باشه مامان من خواستم بکم همه ی بچه ها اومدن
+عه خب باشه ماعم الان نیکارو بر میداریم میاریم
-باشه عزیزم فعلا
ارسلان: چی گفت
دیانا: هیچی میگه بچه ها اومدن
ارسلان: اوکی
ا. ت: دیا میخوای من وصل شم؟
دیانا: نه وایسا من الان یه آهنگ گنگ میزارم
ا. ت: چیو میخوای بزاری؟
دیانا: "قد من نیستی با فد بلند"
ا. ت: عععععع اره اره همینو بزاااررر
ارسلان: ای خدا
دابسمش نمیگیریناا
دیانا: اتفاقا چرااا
چرا تو اینقدر بد فاز شدیی
ارسلان: خودمم نمیدونم😑
پس دابسمش میگیرید، من توش نباشم
دیانا: باشههه
..
..
..
..
..
..
..
..
..
نیکا: ماگ قهوه ام رو گذاشتم جلوی پنجره و به غروب خیره شده بودم..
دوساعت دیگه پرواز داشتم
دل تو دلم نبود.. بالاخره بعد از ۳سال همه ی بچه هارو میدیدم
از یه طرفی هم دلم واسه ی اینجا تنگ میشد
سمت چمدون هام رفتم ك جلوی در بود.
تاکسی گرفتم و به سمت فرودگاه حرکت کرد
بعد دو ساعت نشستم روی صندلی هواپیما
و هدفون گذاشتم در گوشم و چشمامو بستم
..
..
..
..
..
..
..
..
دیانا: دیر نکرده؟
ارسلان: نگاهی انداختم به ساعت مچیم
نمیدونم شاید
ا. ت میخوای یه پیامش بده
ا. ت: اوک
گوشیمو باز کردم دیدم خودش بهم پیام داده
عه خود نیکا بهم پیام داده
ارسلان: چی گفته؟
ا. ت: گفته یه نیم ساعت دیگه هواپیما میشینه
دیانا: من از ذوق الانه ك گریه ام بگیره
ارسلان: هعیی منم(شوخی و مسخره بازی)
دیانا: زهر ماارر
ارسلان: خب اینجوری دیگه گریه ات نمیگیره دیگهه😂
دیانا: کوفت
ادامه دارد.......
موضوع: "برگشتن نیکا به ایران:)"
ارسلان: از اونم بزارید
دیانا: میشه از اونم بزارید لطفا
فروشنده: بله حتما. چه رنگی؟
دیانا: آبی
رنگ آبی رو دوست داره
فروشنده: بله
خب... دیگه
ارسلان: با یه ربان صورتی هم دورشو ببندید
فروشنده: چشم
امر دیگه ای ؟
ارسلان: نه خیلی ممنون
فروشنده: بفرمایید
دیانا: تشکر کردیم و از مغازه اومدیم بیرون و رفتیم سوار ماشین شدیم.
(مثلا ا. ت توی ماشینه)
ا. ت: عه چیشد خریدین؟
دیانا: بلهه
ا. ت: چرا دسته گلل؟؟؟؟
ارسلان: وا پس چی؟
ا. ت: مگه میخواین برین خاستگاری؟
دیانا: نه ولی داریم میریم عیادت
ارسلان: 😐عشقم اون واسه بیماره
دیانا: پس ما داریم واسه چی میریم؟
ارسلان: اونی ك ما داریم میریم اسمش بدرقهاس
ا. ت: 🤦🏻♀️🤦🏻♀️وقتایی که میگم جفتتون ک... خلین نگین نههه
ما داریم میریم استقبالش
اردیا: اهااااا
میخواستم بگماا
ا. ت: بله. خب حالا روشن کن بریم
دیانا: خب آهنگ چی بزارم؟
ارسلان: دیس لاو نزاریااا
من بدم میاد
دیانا: اتفاقا میخواستم بزارم
ارسلان: خیلی ممنون
دیانا: خب نمیدونم چی بزارمم
عه وایسا مامانم زنگ زد
+الو سلام مامان
-سلام عزیزم خوبی کجایی؟
+من با ارسلان و ا. ت داریم میریم فرودگاه
-خب باشه مامان من خواستم بکم همه ی بچه ها اومدن
+عه خب باشه ماعم الان نیکارو بر میداریم میاریم
-باشه عزیزم فعلا
ارسلان: چی گفت
دیانا: هیچی میگه بچه ها اومدن
ارسلان: اوکی
ا. ت: دیا میخوای من وصل شم؟
دیانا: نه وایسا من الان یه آهنگ گنگ میزارم
ا. ت: چیو میخوای بزاری؟
دیانا: "قد من نیستی با فد بلند"
ا. ت: عععععع اره اره همینو بزاااررر
ارسلان: ای خدا
دابسمش نمیگیریناا
دیانا: اتفاقا چرااا
چرا تو اینقدر بد فاز شدیی
ارسلان: خودمم نمیدونم😑
پس دابسمش میگیرید، من توش نباشم
دیانا: باشههه
..
..
..
..
..
..
..
..
..
نیکا: ماگ قهوه ام رو گذاشتم جلوی پنجره و به غروب خیره شده بودم..
دوساعت دیگه پرواز داشتم
دل تو دلم نبود.. بالاخره بعد از ۳سال همه ی بچه هارو میدیدم
از یه طرفی هم دلم واسه ی اینجا تنگ میشد
سمت چمدون هام رفتم ك جلوی در بود.
تاکسی گرفتم و به سمت فرودگاه حرکت کرد
بعد دو ساعت نشستم روی صندلی هواپیما
و هدفون گذاشتم در گوشم و چشمامو بستم
..
..
..
..
..
..
..
..
دیانا: دیر نکرده؟
ارسلان: نگاهی انداختم به ساعت مچیم
نمیدونم شاید
ا. ت میخوای یه پیامش بده
ا. ت: اوک
گوشیمو باز کردم دیدم خودش بهم پیام داده
عه خود نیکا بهم پیام داده
ارسلان: چی گفته؟
ا. ت: گفته یه نیم ساعت دیگه هواپیما میشینه
دیانا: من از ذوق الانه ك گریه ام بگیره
ارسلان: هعیی منم(شوخی و مسخره بازی)
دیانا: زهر ماارر
ارسلان: خب اینجوری دیگه گریه ات نمیگیره دیگهه😂
دیانا: کوفت
ادامه دارد.......
۵.۵k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.