نمی دانم چرا تنــــــم می لرزد وقتی صحبت از تــــــــو می
نمی دانم چرا تنــــــم می لرزد وقتی صحبت از تــــــــو می شود...
نه از تــــرس حضورت نیست ,
از آرزوی به تــــــــو رسیدن است,
از شایدها و بایدها و از اینکه نمی دانم داشتنت را عاشقانـــــه اشک بریزم یا دوریت را...
شاید روزی تنـــــم لرزید و دستانت را روی شانه هایم گذاشتی و گفتی زیر لـــــب اشـــــک شوق بریز به کنـــــارت آمده ام برای همیشـــــــــــــــه !!!...
نه از تــــرس حضورت نیست ,
از آرزوی به تــــــــو رسیدن است,
از شایدها و بایدها و از اینکه نمی دانم داشتنت را عاشقانـــــه اشک بریزم یا دوریت را...
شاید روزی تنـــــم لرزید و دستانت را روی شانه هایم گذاشتی و گفتی زیر لـــــب اشـــــک شوق بریز به کنـــــارت آمده ام برای همیشـــــــــــــــه !!!...
۵۳۸
۰۳ شهریور ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.