دستم دلم سرم نه تنم درد میکند
دستم، دلم، سرم، نه ... تنم درد میکند
دستم که میزنی بدنم درد میکند
جوراب و کفش من، کت و شلوار آبیام
تا دکمههای پیرهنم، درد میکند
در ذات جملههای من اندوه ریختند
مصرع به مصرع سخنم درد میکند
با اجتماع بهت زده، جمع بیجنون ...
هر لحظه هر کجا که «منم» درد میکند
احساس میکنم که خطوط پیاده رو
در لحظهي قدم زدنم درد میکند
جمعند ابرهای جهان در نگاه «او»
انگار چشمهای «زنم» درد میکند
حتی همین غزل که شبیه خود من است
-من بیتبیت میشکنم- درد میکند
باران شو وُ ببار! کویرم که تشنه تن
هر بوتهبوتهي گَونَم درد میکند
ای «عاشق توام» و تو ای «دوست دارمت»
حرف از تو میزنم دهنم درد میکند ...
شعر از: محمدعلی رضازاده
دستم که میزنی بدنم درد میکند
جوراب و کفش من، کت و شلوار آبیام
تا دکمههای پیرهنم، درد میکند
در ذات جملههای من اندوه ریختند
مصرع به مصرع سخنم درد میکند
با اجتماع بهت زده، جمع بیجنون ...
هر لحظه هر کجا که «منم» درد میکند
احساس میکنم که خطوط پیاده رو
در لحظهي قدم زدنم درد میکند
جمعند ابرهای جهان در نگاه «او»
انگار چشمهای «زنم» درد میکند
حتی همین غزل که شبیه خود من است
-من بیتبیت میشکنم- درد میکند
باران شو وُ ببار! کویرم که تشنه تن
هر بوتهبوتهي گَونَم درد میکند
ای «عاشق توام» و تو ای «دوست دارمت»
حرف از تو میزنم دهنم درد میکند ...
شعر از: محمدعلی رضازاده
- ۲۷۰
- ۲۴ مهر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط